خطش از ریحان طرازی بر گل سوری کشید
نرگس از مستی چشمش رنج مخموری کشید
از می عشقش برندی و بقلاشی فتاد
هر که روزی در جهان نامی بمستوری کشید
بر سر سرو سهی تا گل ببار آمد ترا
غنچه دلها چو نرگس از تو رنجوری کشید
پسته شکر فشانت بسکه شیرینکار شد
رخ ز شرمش انگبین در ستر مسروری کشید
تا خراب آباد دل را عشق تو معمار شد
عقل کاستادی نمودی بار مزدوری کشید
از دلم شاکر نگشتی تا نشد خون در غمت
شکر ایزد را که سعی دل بمشکوری کشید
کو شب وصلی که تا ابن یمین در بندگیت
عرضه دارد آنچه دل از درد مهجوری کشید