ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٢١ - وله ایضاً

هر گه که نام مجلس مولی همی برم

قدر سخن بپایه اعلی همی برم

مولی ملوک مملکه الفضل و العلی

کاندر ثناش شعر بشعری همی برم

ای رکن حصن شرع مشید برای تو

در مدحتت چو دست با نشی همی برم

حقا که از میامن اوصاف ذات تو

از لطف نظم آب ثریا همی برم

نی هوش دار ابن یمین اینچنین مگوی

گو خوشه ئی ز خرمن مولی همی برم

گیرم که هست خود سخنم سحر سامری

جهلم نگر که زی ید بیضا همی برم

میآورم سخن بتو کرمان و بصره را

بر رسم تحفه زیره و خرما همی برم

غواص بحر شعر توام هست سالها

کز قطره هاش لولو لالا همی برم

از بندگان خویشتنم دان که مدتیست

کین دولت از زمانه تمنا همی برم

میگویم اینسخن که بنو عرض میکنم

شوخی نگر که قطره بدریا همی برم