ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١٩ - وله ایضاً در مدح علاء الدین وزیر خراسان

زهی جمال تو خورشید آسمان کرم

وجود پاک تو سر خیل دودمان کرم

علاء دولت و ملت توئی که یافت خرد

خجسته حضرت والات را مکان کرم

دعای دولت تو ورد خویشتن کردی

گر اقتدا بسخن داشتی زبان کرم

بصد قران فلک اندر زمانه ننماید

بسان همت تو گوهری ز کان کرم

نیافت پرورش از چشمه سار آب حیات

براستی چو تو سروی ببوستان کرم

هزار بار اگر خامه را زبان ببری

نه ممکن است که باز استد از بیان کرم

گهی که نام کرم بر زبان من رفتی

فلک بنام تو دادی مرا نشان کرم

چه واجبست که شد با کریم طبعی تو

ببخت ابن یمین منقطع زمان کرم

سپهر سفله سیه کاسگی چو پیشه گرفت

نداد بی جگرم لقمه ئی ز خوان کرم

مرا ز گفته غیری لطیفه ئی یاد است

که آیتیست فرو آمده بشأن کرم

ببوی فضل و کرم خان و مان رها کردم

که روی فضل سیه باد و خان و مان کرم

نه نیک باشد اگر پایمال دهر شود

سری که پیش تو باشد بر آستان کرم

همیشه تا ز کریمان بیادگار بود

نوشته بر ورق دهر داستان کرم

وجود پاک تو اندر زمانه باقی باد

که از وجود تو دارد حیات جان کرم