ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٠ - ایضاً له

ای سایه خدای توئی همچو آفتاب

با خاص و عام بر سر اظهار تربیت

گرد بسیط خاک فلک دورها بگشت

قادر نیافت کس چو تو برکار تربیت

مهر ترا مهندس فکر تو دوختست

بر هر دلی که هست ز مسمار تربیت

من بنده کمینه که ننواخت مدتی

لطف توأم بلفظ گهر بار تربیت

یکچند اگر بخانه چو ذره نتافتم

از آفتاب رأی تو انوار تربیت

ور شد حسود مانع آن کافتدم بدست

از بحر جود گوهر شهوار تربیت

شکر خدا که باز پس افتاد کار آنک

پیش تو کرد در حقم انکار تربیت

دی گفت فخر ملت و دین آنکه عقل او

داند نکو طریقه و هنجار تربیت

کز آصف زمانه شنیدم که بعد ازین

ابن یمین شدست سزاوار تربیت

گفتم بلی درین سخنم نیست شبهه ئی

زیرا که میرسد بمن آثار تربیت

در حق من بسیط جهان سربسر گرفت

چون صیت عدل شاملش اخبار تربیت

وقتست اگر بسایه لطفم در آورد

آن دوحه مبارک پر بار تربیت

خوشگوی بلبلی چو من آخر دریغ نیست

محروم و بی نصیب ز گلزار تربیت

تا هست عادت اهل کرم را که مینهند

بر کتف فاضلان جهان بار تربیت

بادا روان ز عامل دیوان لطف او

بر اهل فضل متصل ادرار تربیت