ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۵ - ایضاً فی التوحید

ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست

پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست

چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین

زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست

با خزان عمر و سردی دم باد فنا

نوبهار عمر اگر چه هست خرم هیچ نیست

سور ایام ولادت و آن نشاط و خرمی

پیش این غم کز پس او هست ماتم هیچ نیست

آدمی چون هست خاکی بر ره باد فنا

پس حقیقت دان که از وی تا بآدم هیچ نیست

کس نمیداند که بالای فلک احوال چیست

آنچ باری هست زیر چرخ اعظم هیچ نیست

از برون ماریست دنیا پر ز نقش دلفریب

وز درونش آگه نه آنجا بجز سم هیچ نیست

تا بکی گرد زمین گردی بکردار فلک

چون فلک را نیز ازین دور دمادم هیچ نیست

من گرفتم گشته ئی یم خصم از بس چون یسار

گر بدانی غیر بادی در کف یم هیچ نیست

ابر با آن سروری و گنج گوهر حاصلش

جز دلی پر آتش و چشمی پر از نم هیچ نیست

گر سلیمانرا بخاتم بود ملک جن و انس

ملک چون بر باد شد پس سعی خاتم هیچ نیست

بود دورانی که جم جام شهنشاهی گرفت

غیر نام اکنون نشان از جام و از جم هیچ نیست

نادر افتد متفق تدبیر با تقدیر حق

چون اجل آمد دم عیسی مریم هیچ نیست

حیلت اندر معضلات کار ترک حیلت است

چون بغیر از امتثال حکم مبرم هیچ نیست

پیش از این نامد ز تو کاری که ارزد هیچ چیز

وانچ اکنون کار پنداریش آنهم هیچ نیست

پیروی شرع کن اینست کار ابن یمین

و آنچه غیر از این کنی از بیش و از کم هیچ نیست

عروه وثقی که دائم باد ایمن ز انفصام

غیر شرع مصطفی در کل عالم هیچ نیست