سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

وه چه نیکو روی جانان دلپذیر

کس ندیدم مثل آن بدر منیر

من نه واقف بود می ای دوستان

دل مرا دزدید برد آن بینظیر

بیقرارم سوز در جانم رسید

و هُو عالم بالیقین ما فی الضمیر

در فراقش سوزم، آرامی نماند

مانده ام حیران چو اصحاب السعیر

یار در غم عشق تو نالد بسی

باید او را سخت ای جانان بگیر