خالد نقشبندی » قصاید » هنگام دیدن کوه‌های مدینه منوره

عجایب نشاه ای زین دامن کهسار می‌آید

تو گویی با نسیم صبح بوی یار می‌آید

ز خاکش یافت تسکین زخم‌های سینه ریشم

تعالی الله چسان از مشک این کردار می‌آید

نشانی از هلال عید وصل دوست می‌بخشد

هر آن نقشی ز سم توسن رهوار می‌آید

ندانم از کجا می‌آید اما این قدر دانم

دمادم نفحه‌هایی طلبه عطار می‌آید

علامت‌های روز و شب به کلی از میان برخاست

ز بس نگسسته از هم پرتو انوار می‌آید

اگر نه جای آن سر حلقه مشکین غزالان است

چرا زین خاک بوی نافه تاتار می‌آید

بلی این جلوه‌گاه دلربای عالم‌آشوبی است

که تصویر نظیرش بر خرد دشوار می‌آید

بر هر ساحت دمی کان مایه جان جلوه‌گر گردد

ز خاکش تا به محشر نکهت گلزار می‌آید

نشانی از کف پایش به هر منزل که شد پیدا

از آن جا سرمه چشم اولوالابصار می‌آید

همه آزاده‌سروان بنده بالای او گردند

خرامان چون به عزم جلوه در رفتار می‌آید

ته این خاک چندان از شهیدان غمش پر شد

به رنگ لاله‌ها بیرون دل‌افگار می‌آید

نگین خاتم جم شد مرا هر دانه سرخی

ز شوق لعل او کز دیده خونبار می‌آید

دلا هشیار باش از پرتو حسن ازل کآنجا

تجلی‌ها دمادم بر دل هشیار می‌آید

به بیداریم دادند آنچه در خوابش نمی‌دیدم

سعادت بین مرا کز دولت بیدار می‌آید

سخن سر بسته تا کی با نسیم صبحدم خالد

شمیم خاک کوی احمد مختار می‌آید

امین لی مع الله محرم اسرار ما اوحی

زهی وصفش که گویی برتر از پندار می‌آید

شه تخت لعمرک شهسوار عرصه لولاک

مجلدها ثنایش ز ایزد دادار می‌آید

ز یُمن پای‌بوسش فرش را بر عرش تفضیل است

سعود نحس را انکار در این کار می‌آید

ز ایوان جلالش بر صفوف زائران قدس

صدای دور شو دور از در و دیوار می‌آید

زهی ایوان که کمتر بندگان آستان او

ز شاهنشاهی روی زمینش عار می‌آید

ز زیرین پایه‌اش شهباز فکرت تا فراز عرش

به مقصد نارسیده خونش از منقار می‌آید

جنون دوره دارد چرخ از سودای پابوسش

ازین معنی چنین در گردش دوار می‌آید

اگر ز اهل عنادم در رهش خاری خلد بر دل

کجا گلچین ز خار گلشنش آزار می‌آید

مرا تا تاری از گیسوی طرارش به چنگ افتد

کجا هرگز سخن از نافه تاتار می‌آید

زهی شاهی که ناید غیر اندر رشته وصفش

ز گنج عرش اعظم هر دری شهوار می‌آید

برد یکتاییش سررشته تشبیه را از کف

به نعتش چون کمال حسن در اشعار می‌آید

ثنایش از خرد در تنگنای امتناع افتاد

معاذ الله چسان از عقل این مقدار می‌آید

بود از آفرینش، آفرینش بادپیمایی

همین جان‌آفرین از عهده این کار می‌آید

جهان را می‌توان در دانه خشخاش جا کردن

ولی مدحش کجا در حیز گفتار می‌آید

کسی کاو هردو عالم زو به سلک انتظام آمد

چه سود ار گویمش بر سروران سردار می‌آید

از اسرار درونش جبرئیل آگه نخواهد شد

ز بهر شق صدرش گر دمی صد بار می‌آید

درین موسم بیابان طی مکن بیهوده ای حاجی

که بیت‌الله به طوف روضه دلدار می‌آید

به نام ایزد کریمی کز وجود فائض‌الجودش

در از دریا، گهر از خاره، گل از خار می‌آید

نیابی غنچه‌ای لب از تبسم باز ناکرده

اگر از حسن خلقش بحث در گلزار می‌آید

به حسن التفاتش می‌توان رستن در آن روزی

که از گردن‌فرازان ناله‌های زار می‌آید

گهی مه نیمه می‌گردد از اعجار سرانگشتش

گهی بر تشنگان از پنج او انهار می‌آید

سخن با مشک چین از چین گیسویش خطا باشد

که این هر خسته را مرهم وزان آزار می‌آید

نه تنها آهوی وحشی به تصدیقش زبان بگشاد

ز سنگ خاره بر اعجاز او اقرار می‌آید

به اندک مدتی رفت و بیامد باز راهی را

که بر پیک خرد پیمودنش دشوار می‌آید

ملائک تا به سدره صف کشیده بر سر راهش

بشارت گوی کاینک سید مختار می‌آید

اگر بر مشتری خورشید رویش جلوه‌گر گردد

مه کنعان به نقد جان سوی بازار می‌آید

ز هجرش چوب می‌نالید زار و تو نمی‌میری

اگر مردی، ترا زین زندگانی عار می‌آید

گهی داده است نسبت قد و رخسارش به سرو و گل

خرد شرمنده این فکر ناهموار می‌آید

اگر از مهر گویی پرتوی از نور او باشد

وگر گل قطره‌ای خوی زان گل رخسار می‌آید

بود یک جذبه از عشق وی و یک پرتو از رویش

نیاز از بیدلان و ناز از دلدار می‌آید

ازو خیزد تجلی از درخت وادی ایمن

وزو بر طور موسی طالب دیدار می‌آید

ازو هل من مزید از بایزید تشنه لب برخواست

وزو بانگ اناالحق بر فراز دار می‌آید

بود حرف مفید و مختصر در بحث نیرویش

برون از آستینش پنجه قهار می‌آید

ز جودش ابر اگر بر خویش گرید جای آن دارد

کفش را صد هزاران خنده بر ابحار می‌آید

اگر برچکد یک قطره از دریای احسانش

به خشکی هر طرف صد قلزم ز خار می‌آید

درین معنی حکیم کوردل اندر غلط افتاد

وساطت زوست گفت از گنبد دوار می‌آید

ز سر سینه پاک وی از نص الم نشرح

همین دانی و بس کان مخزن اسرار می‌آید

گدازد انبیا را زهره اندر موقف محشر

اگر نه جلوه‌گر در عرصه اظهار می‌آید

کند ناموس اکبر فخرها از غاشیه داریش

بلی زین نکته بر خیل ملک سالار می‌آید

سخن در وصف او زین پایه بس بالاتر است اما

اگر برتر روم نا اهل را انکار می‌آید

به بزم قدسیان چون نکته از فضل بشر رانند

نخستین از مهاجر وآنگه از انصار می‌آید

جوانمردان گردون‌جاه دشمن‌سوز شیرافکن

که اوصاف پیمبر در همه تکرار می‌آید

ز جود خویش گو شرمنده شو ای حاتم طایی

کز آن گردن فرازان بحث از ایثار می‌آید

نه چون آن مهتر آزادگان، سرمایه ایمان

که در هر منقبت سر دفتر ابرار می‌آید

صدیق سرور و صدیق اکبر آنکه در شانش

به قرآن ثانی اثنین اذهما فی الغار می‌آید

ملائک ژنده‌پوش از خرقه پشمینه اویند

نوید ارتضایش ز ایزد دادار می‌آید

به کام مار پا بگذاشت تا زو دوست نازارد

تو این یاری نپنداری که از هر یار می‌آید

مگر کشورستان تاج‌بخش خرقه پشمینی

که با عزمش مقارن سطوت قهار می‌آید

گریزد از شکوهش دیو دون چون پشه صرصر

بجز وی کی چنین کردار از دیار می‌آید

ز علم و حلم و عدل و فضل و عرفان و کمالاتش

خرد سرگشته‌تر از گردش پرگار می‌آید

فرانگرفته در هردو سرا هردو سر از پایش

چنین باشد کسی کز بخت برخوردار می‌آید

بیا و داستان پور دستان را قلم درکش

که بحث از گیر و دار حیدر کرار می‌آید