واحسرتا که جدا شدم از خانه خدا
از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست
اما چو امر اوست، ز سر میکنیم پا
اهل صفا به داغ غم مروه مردهاند
من شاد چون زیم، که شدم دور از صفا
حجر و مقام و زمزم و ارکان و ملتزم
گویند بازگرد، کجا میروی کجا؟
دامان دل گرفته، برندم کشانکشان
حنانه، روضه، منبر و محراب مصطفی
از اشتیاق یثرب و درد فراق بیت
کاهی است دل، فتاده میان دو کهربا
خالد چو دوست در همهجا جلوهگر شود
پس غم مخور ز خانه او گر شدی جدا