امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

ای خسته ز تو روان مردم

چشم تو بلای جان مردم

از سیل دو چشم من به کویت

ویران شده خان و مان مردم

تا رفته سمند او به جولان

از دست بشد عنان مردم

از خیل سگان او شو ای دل

خود را بنما میان مردم

شاهی، ز غمش دهان چه بندی

افتاد چو در زبان مردم