ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » دیباچه » بخش ۱

بِسْمِ اللهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحیم

اتفاق چنان افتاد کی چون رسالتی کی استاد امام زین الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیری رَضِی اللّهُ عَنْهُ و أرْضاهُ کرده است، خواجهٔ امام ابوعلی بن احمد العثمانی رحمهُ اللّه که از جمله شاگردان و مریدان استاد امام ابوالقاسم قَدَّس اللّهُ روحَهُ العزیزَ بود و به انواع فضل آراسته این رسالت باز پارسی نقل کرد تا فائدهٔ آن عموم باشد و هیچ صنف آدمی از آن بی‌بهره نباشد. این نسخهٔ پارسی به کرمان آوردند از خراسان. در آن عهد کی خواجهٔ امام اجلّ زاهد ابوالفتوح عبدالرحمن بن محمّد النیسابوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیهِ در کرمان بود. شیخ الشیوّخ احمدبن ابراهیم المعروف به پارسا رغبت کرد که او را نسختی باشد. و آن نسخه که آورده بودند سقیم بود و آن را حاجت بود بتصحیح. از خواجهٔ امام ابولفتوح رحمه اللّه درخواستند تا در آن نظر کند و هرآنچه به اصلاح حاجت است بدان قیام نماید. این نسخت هم پیش خویش خواست و در آن نظری شافی کرد و بر لفظ او رفت که این کتاب رسالة کتابی عزیز است و غوری دارد کی از همه نوع علم در این کتاب است. و اگرچه این کس کی نقل باز پارسی کرده‌ست شخصی عزیز بود و به انواع فضل متحلّی، امّا هم کسی بایستی کی در درجهٔ استاد امام بودی تا در این شروع توانستی کرد و می‌خواست که خود باز پارسی کند و در آن باب ید بیضا نماید. لکن اجل مهلت نداد و از دار فنا به جوار حق عَزَّاسْمُهُ انتقال کرد، باری تعالی او را غریق رحمت کناد و مساعی او در این مشکور گرداناد بِمَنّهِ. علی الجمله بر لفظ او بسیار رفته‌ست کی مصنّف این کتاب رسالت، استاد امام رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ از جمله بزرگان وقت خویش بوده‌ست در علم و معاملت، چنانک رجوع جمله باز وی بوده‌ست، و به همه زبان‌ها از انواع اهل علم محمود بود و مقبول جمله عالم، و در جمله انواع علوم که متداول است در میان خلق از فقه و کلام و اصول و معرفت حدیث و تفسیر قرآن و نحو و عربیّت و نثر و نظم و غیر آن، امام بود و در همه متبحّر شده و تصانیف نیکو او را میسّر شده، و در شرق و غرب منتشر و مقتدی، و امامان وقت کی بوده‌اند از تصانیف او فائده گرفته‌اند و به خواندن و دانستن آن تفاخر نموده. امّا حالت و سیرت او در معاملت و مجاهده و خبردادن از معرفت و رسیدن در آن به نهایت حقیقت به درجه‌ای بوده‌ست کی چشم‌ها بر مثل خویش ندید. و بر این جمله ائمّه و بزرگان روزگار در جمله بلاد متّفق‌اند کی سیّد وقت خویش و دیار اسلام بوده‌ست، و قطب سیادت و عین سعادت و استاد جماعت و مقدّم اهل شریعت و حقیقت و مقصود سالکان و سرّ خداوند سبحانهُ و تعالی در میان خلق، و آثار برکات انفاس او بر جمله احوال طلبهٔ علم و سالکان راه خدای جَلَّ جَلالُهُ ظاهر شده که هرکه یک روز در پیش او زانو زده‌ست برای علم یا برای یافتن مقصود، بزرگ طریقت و مقتدی وقت خویش شده است و از دنیا و آخرة محظوظ گشته. و بر تصدیق این سخن گویند پدر خواجهٔ امام اجلّ محمّدبن یحیی کی یگانهٔ وقت بود از برکات انفاس استاد امام که دعا بر پدر و اعقاب او کرده بود شیخ یحیی گفتندی و از ولایت گنجه بود و او را مجاهدة بسیار بود. و حاجت خواستی که «مرا می‌باید که قطب کی مدار عالم به وجود او باشد ببینم.» و این حاجت بسیار خواستی، در خواب بدو نمودند که قطب در خراسان است و او را ابوالقاسم قشیری گویند. بیدار شد و گفت کی این خواب است و همچنین در بند این آرزو بود، به چند نوبت این خواب بدید. چون متکرّر شد گفت اکنون واجب شد. برخاست و قصد نیشابور کرد. چون آنجا رسید رباط و منزل او بپرسید و چون در رباط شد جمعی انبوه دید در سرای او، عمید و قاضی و متوالیان نیشابور و جمعی رعایا و او شغل‌ها می‌گزارد و همه گوش به اشارة او نهاده، این شیخ یحیی گفت دریغا سفر ضایع بود و آن خواب از جمله اضغاث احلام، و بر مشقّهٔ سفر و مفارقت وطن متأسّف همی بود و با خود می‌گفت که این مرد دنیوی است و بر پشیمانی خواست که بیرون شود چون به دهلیز رسید استاد امام رَحِمَهُ اللّهُ کس فرستاد و او را بازخواند. و چون جمع پراکنده شدند و او با زاویهٔ خویش رفت این شیخ را بخواند و گفت:«چون به طلب ما آمده بودی چرا باز خواستی گردید و از این سفر چرا متحیّر شدی؟» چون چنین شنید بدانست و در پای استاد افتاد و استاد امام گفت: «نه قطب را به مصالح خلق نامزد کنند و هرچه ما در آنیم مصالح خلق است؟!» پس شیخ یحیی رَحِمَهُ اللّهُ ملازمت خدمت کرد و آنجا متوطّن شد و هرچه میسّر شد او را و فرزندان او را اثر خدمت و برکات استاد امام است قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ الْعَزیزَ. و مثل این حکایت دیگر هست اگرچه شرح مناقب و کرامات آن حبر کریم در تحت وصف نیاید لیکن از اندکی به بسیاری دلیل بود و بر آن قیاس توان کرد.

گویند که مریدی بود استاد امام را رَحِمَهُ اللّهُ مردی معتمد به سکون، حکایت کرد کی در عهد استاد امام رَحِمَهُ اللّهُ یکی از جمله درویشان ماوراءالنهر بیامد به نیشابور و گفت من در دیار شام بودم و به مسجدی شدم و جمعی را دیدم در آن مسجد که نماز همی کردند و چون از نماز فارغ شدند بر صف جمعیّت بنشستند و هیچ سخن نمی‌گفتند در خاطر من چنان آمد کی ایشان اوتاد زمین‌اند من نیز در آن مسجد با ایشان بنشستم. و البتّه هیچ سخن نمی‌گفتند هرگاه که وقت نماز درآمدی یکی برخاستی و بانگ نماز کردی و قامت گفتی و یکی در پیش شدی و فرض بگزاردندی و دیگر باز سر وقت و فکرت خود شدندی تا مدّتی بر این برآمد به خاطرم در آمد کی بازگردم، بایستی کی مرا پندی دادندی یا وصیتی کردندی. یکی از ایشان گفت اگر تو را آنچه دیدی از حالت و سیرت و سکونت ما بسنده نیست هیچ چیز دیگر بسنده نکند. پس خاموش همی بودم به خاطرم درآمد دیگرباره. که باز پرسم که به‌غیر از ایشان در دیار اسلام هیچ کس دیگر چون ایشان هست یا نه. یکی از ایشان گفت که قطب در خراسان است و آن ابوالقاسم قشیری است رَحِمَهُ اللّهُ من از مسجد بیرون آمدم و قصد نیشابور کردم. کسی کی حال او بر این جمله بود شرح مناقب او چون توان کرد و این کتاب رسالت کی او تصنیف کرده است مانند این تصنیف نکرده‌اند در اسلام در این نوع، که داد همه علمی بداده است در جایگاه خویش، چنان‌که واجب کند و هرکس کی عقیدت خویش باز این آرد از جمله رستگاران باشد که طریق مستقیم و اعتقاد درست و دین حق این است.

خواجه امام ابوالفتوح رَحِمَهُ اللّهُ وصیت کرد و فرمود کی به دیگران وصیّت کنند کی تا قدر این کتاب بدانند. گفت باید کی هرکه این کتاب دارد به صدق و اخلاص و اعتقاد نیکو برگیرد و در آن نظر کند تا از آن فائده و منفعت بیند. و اگر بغیر از این باشد از فائدهٔ کتاب محروم ماند و از انفاس عزیزان برکت نبیند از حق جَلَّ جَلالُهُ خواهیم صدق نیّت و اصلاح سریرت و حسن عاقبت در دنیا و آخرت:

إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ رَؤُوفٌ لَطیفُ غَفورٌ رَحیمٌ ماجدٌ کَریمٌ.

به حکم وصیّت خواجهٔ امام ابوالفتوح رَحِمَهُ اللّهُ آنچه گفت نوشته آمد تا ادای امانت او کرده باشیم و آن پنجاه و پنج باب است:

فهرست الابواب

باب ۱-بیان اعتقاد

باب ۲۸-استقامت

باب ۲-ذکر مشایخ

باب ۲۹-اخلاص

باب ۳-تفسیرالفاظی که متداولست میان طایفه

باب ۳۰-صِدق

باب ۴-توبه

باب ۳۱-حیا

باب ۵-مجاهدت

باب ۳۲-حریّت

باب ۶-خلوت و عزلت

باب ۳۳-ذِکْر

باب ۷-تَقْوِی

باب ۳۴-فتوّت

باب ۸-وَرَع

باب ۳۵-فراست

باب ۹-زهد

باب ۳۶-خُلق

باب ۱۰-خاموشی

باب ۳۷-جود و سخاء

باب ۱۱-خَوْف

باب ۳۸-غیرت

باب ۱۲-رَجاء

باب ۳۹-ولایت

باب ۱۳-حزن

باب ۴۰-الدّعا

باب ۱۴-گرسنگی و بگذاشتن شهوة

باب ۴۱-فقر

باب ۱۵-خشوع و تواضع

باب ۴۲-تصوّف

باب ۱۶-مخالفت نفس و ذکر عیب او

باب ۴۳-ادب

باب ۱۷-حسد

باب ۴۴-احکام سفر

باب ۱۸-غیبت

باب ۴۵-صحبت

باب ۱۹-قناعت

باب ۴۶-توحید

باب ۲۰-توکّل

باب ۴۷-احوال ایشان وقت بیرون شدن از دنیا

باب ۲۱-شُکْر

باب ۴۸-معرفت

باب ۲۲-یقین

باب ۴۹-محبّت

باب ۲۳-صبر

باب ۵۰-شوق

باب ۲۴-مراقبت

باب ۵۱-نگه داشت دل مشایخ و ترک خلاف ایشان

باب ۲۵-رِضا

باب ۵۲-سماع

باب ۲۶-عُبوُدیّة

باب ۵۳-اثبات کرامات اولیاء

باب ۲۷-ارادت

باب ۵۴-رؤیاء قوم

باب ۵۵-وصیّت مریدانرا