مه قندهار آفتاب طراز
بت قندلب دلبر دلنواز
قصب پوش ماه و گرهگیر موی
گل اندام سرو سمن برگروی
فروزنده خورشید طوبی خرام
خرامنده طاووس طوطی خرام
نگارین نسرین بر و سروقد
پریدخت مهپیکر زهره خد
سر درج لولوی تر برگشود
در شهد و تنگ شکر برگشود
به تنگ شکر نرخ شکر شکست
به درج گهر قدر گوهر شکست
به بیغاره گفت ای سر سرکشان
که هم شهنشانی و هم شهنشان
شه شرق فراش خلوتگهت
سپهر برین خاکبوس رهت
تو مهری و ماه سپهرت غلام
کند مهر هر مه به برجی مقام
تو عمری و با کس نپائی چو عمر
چو رفتی دگر بازنائی چو عمر
تو بادی به سودای شب میوزی
که هر لحظه در بوستانی خزی
تو سروی و مثل تو سروی نخاست
گرانبارم، آزاد سازی رواست
تو جانی و با غم چه دارم ترا
برو تا به یزدان سپارم ترا
به چشم چو آهو مکن روبهی
مرا خواب خرگوش تا کی دهی
بر آهوی من نام شیری مبر
ز آهوی من شیرگیری نگر
بیا گر سیه کاریت آرزوست
ز زلفم بیاموز کین کار اوست
اگر همچو جانم شوی مهرهباز
مکن این سخن پیش زلفم دراز
به طرازی تا سر برآوردهای
کجی را تو سرمایهات کردهای
ز زلفم بیاموز کج باختن
به ناراستی سر برافراختن
برو دست ازین جعد مشکین مدار
وگرنه به شوریدگی سر برآر
منه دل برین زلف پرتاب و پیچ
چو دیوانه بر مار افعی مپیچ
میا پیش این نرگس میپرست
که ترکست و بدمست و خنجر به دست
چو سازی ز مشکن کمندم گره
که کار تو زان میفتد در گره
به بار من ار نبودت دسترس
که از سروبن بر نخوردست کس
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان پاره در چه مرو
مبر نام دل، آخرت ننگ نیست
که این جنس در شهر ما تنگ نیست
بگفت این و گرداند رخ را ز سام
درون شد به قصرش چو ماه تمام
سهی سرو بستان آزادگان
صفآرای میدان دلدادگان
شبافروز ایوان روشن دلان
مه شبروان قبله مقبلان
گل باغ شوق اختر برج عشق
شه ملک غم گوهر درج عشق
یل کامجو سام آشفته کار
پراکنده احوال از عشق یار
چو از مهر آن ماه برداشت دل
به ناکام بگذشت و بگذاشت دل