اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

پیوسته مرا از او جگر پرخونست

یک لحظه نپرسید که حالت چونست

از جور و جفای او ننالم که مرا

اینها همگی ز طالع وارونست