اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

گه مست و بیخبر ز می صاف وحدتیم

گه درد نوش خانه خمار کثرتیم

در پرتو جمال جهان سوز روی دوست

شیدا و والهیم و همه مست حیرتیم

ما با وجود دولت عرفان و گنج فقر

از ملک کیقباد و فریدون فراغتیم

مفتی اگر ز روی حقیقت نظر کنی

ما هر یکی کتاب و کلامیم و آیتیم

مارند و مست و عاشق و فارغ ز هست و نیست

تنها نه این زمان که هم از روز فطرتیم

پرواز ما برون ز مکانست و لامکان

ما شاهباز حضرت و عنقای قربتیم

مجموعه جمیع صفات است ذات ما

دیویم و هم فرشته و هم نور و ظلمتیم

در ظاهر ار گدا و فقیریم باطنا

سلطان تخت کشور معنی و صورتیم

ازما بجوی نور هدایت اسیریا

ما مهر نوربخش سپهر ولایتیم