اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

مشرق انوار روحانی منم

مغرب اسرار ربانی منم

چون ظهور جمله اسما بماست

مظهر اوصاف رحمانی منم

هر دو عالم شد بنور ما عیان

اصل هر پیدا و پنهانی منم

شد بنقش موج ما دریا عیان

آنچه در عالم تو جویانی منم

در اسرار یقین از ما طلب

زانک بی شک بحر عمانی منم

نیست عالم در حقیقت جز طلسم

گنج بی پایان اگر دانی منم

هر دو عالم شد شکار جان ما

شاهباز دست سلطانی منم

رو بما دارند ذرات جهان

چشمه خورشید رخشانی منم

مصحف آیات جمله کاینات

چون اسیری گر همی خوانی منم