چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع
شد از همه سو نور تجلی تولامع
خورشید صفت پرتو حسن تو عیانست
از کعبه و بتخانه و از دیر و صوامع
عکس رخت از پرده هر ذره نماید
مرآت دل ار صاف شد از زنگ موانع
تا دل نشود مطلع انوار الهی
عارف نتوان گشت ز منهاج و طوالع
امروز به عاشق بنما روی نکو را
بروعده فردا دل و جان نیست قانع
کس ظلمت حادث بجان باز گدازد
از نور قدم چونکه بتابید لوامع
از دیده تحقیق و یقین جمله ذرات
دیدیم به پیش رخ تو ساجد و راکع
بر صفحه جان و دل هر ذره ز مصنوع
ثبت است نظر کن رقم وحدت صانع
گر هر ورقی هست کتابی نو ولیکن
جز جان اسیری نبود نسخه جامع