کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

هم زلف پریشان تو بر گشته ز ما

هم عشوه پنهان تو برگشته ز ما

می داد گهی داد اسیران نگهت

او نیز چو مژگان تو برگشته زما