کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت

یک بنده تو آب رخ دریا ریخت

جمعیتشان سبحه تزویری بود

بگسست چو دانه بر درت سرها ریخت