در کف شاه جهان آن ثانی صاحبقران
نیزه را بین جلوه گر چون برق لامع از سحاب
نی غلط گفتم، کفش خورشید اوج رفعتست
نیزه زرین بود خط شعاع آفتاب
رمح او شمعست و مرغ روحها پروانه اش
کانچه در شمع آتشست اندر سنان اوست آب
صفحه عمر عدو را خط کشد روز مصاف
نیزه اش را خطی از بهر همین آمد خطاب
یک نهال و صد ثمر، چون دست ارباب هنر
چون عصای موسوی در هر مصافی کامیاب
گر بدریا افتد از برق سنان او فروغ
در میان آب ماهی را توان کردن کباب
دردل و جان عدو چیزی بجز آتش مباد
تا سنانش را بود از چشمه سار فتح آب