دلا بار وجود از خویش افکن
درین ره کاری آخر پیش افکن
تو صید عالم قدسی درین دشت
کمند وحدتی بر خویش افکن
دل آسوده را در خون فرو بر
بر آن مژگان کافر کیش افکن
مگر در خواب بینی روی راحت
چو گل بستر بروی نیش افکن
بر آن پستی، که دارد قصر شاهی
نظر از کلبه درویش افکن
بره گر پیش پای خود نبینی
گنه بر عقل دوراندیش افکن
اگر سرمایه خونابه کم شد
دلا زان لب نمک بر ریش افکن
گر از تقصیرها داری خجالت
سر از شمشیر او در پیش افکن
کلیم از فکر آن لبهای پرشور
نمک در دیگ سودا بیش افکن