بیدماغم دست رد بر وصل جانان مینهم
پنبه در گوش از صدای آب حیوان مینهم
در بهاری اینچنین از زهد خشک محتسب
ساغرم تا تر شود در زیر دامان مینهم
نه صراحی غلغلی دارد نه ساغر خندهای
گوش چندانی که بر بزم حریفان مینهم
از کجا مرهم بیابم چون ز مغز استخوان
پنبه میآرم به روی داغ حرمان مینهم
تا نباشد یک گلستان خار پاانداز من
کی ز کنج غم قدم در باغ و بستان مینهم
پایه اهل هوس بالاتر است از من کلیم
پای همت گرچه دائم بر سر جان مینهم