بخت بد جایی که پای کینه محکم میکند
سنگ باران گشت راحت را ز شبنم میکند
کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو
تا تو از پی میروی آن صید هم رم میکند
گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما
سیلی ایام با اشک دمادم میکند
جهل را در جنگ دانش لشکری در کار نیست
صد فلاطون را به یک کجبحث ملزم میکند
سازگاریهای تیغت را چو میآرد به یاد
زخم ما، خون گریه از بیداد مرهم میکند
زلف دلبندت گره بر روی هم میافکند
یا برای ما پریشانی فراهم میکند
بر نشاط هرکه افزاید فلک کاهد ز ما
پسته گر خندان شود از عیش ما کم میکند
شب شکار صید معنی میتوان کردن که روز
این غزال از سایه خود هر زمان رم میکند
خواجه هرجا قصه پیراهن یوسف شنید
پیش چشمش جلوه همیان در هم میکند
در کمین راحت مرگیم و پندارند خلق
عهد پیری قامت فرسوده را خم میکند
اقتضای اتحاد حسن و عشقست این کلیم
شهرت او گر مرا رسوای عالم میکند