کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود

طفل آراسته از خانه برون چون نرود

کام دل رم کند اما بطلب رام شود

راه اگر گم شود از بادیه بیرون نرود

رخصت بادیه گردی ز کجا خواهد یافت

اشک ما گر بسر تربت مجنون نرود

شب خیال تو چنان بر سر دل می آید

که کسی بر سر دشمن بشبیخون نرود

ما بر آئینه دشمن نپسندیم غبار

آه ما صافدلان جانب گردون نرود

گریه در اول عشقست نشان خامی

زخم ما تا نشود کهنه از او خون نرود

آه سرگشته که در سینه ما می پیچد

گردبادیست که از خانه بهامون نرود

رازدار آمده ای با همه بی پروائی

که سخن از دهن تنگ تو بیرون نرود

می رود از سر مخمور برون فکر شراب

ولی از یاد کلیم آن لب میگون نرود