کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

پای بی کفش از سری کاید بسامان بهترست

زخم مرهم گیر از چاک گریبان بهترست

از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر

روز کوتاه از برای روزه داران بهترست

آب با خود دارد این جاروب در راه وفا

آستان دوست را رفتن بمژگان بهترست

دارم از خضر این وصیت را که در راه طلب

جای مژگان دیده را خار مغیلان بهترست

بر سیه بختان بود داغ وفا زیبنده تر

شب چو تاریکست از بهر چراغان بهترست

سخت بیدردیست بار خاطر بلبل شدن

سیر گل از رخنه دیوار بستان بهترست

گر درین میخانه از بیداد دوران چون قدح

دل ز خون لبریز باشد چهره خندان بهترست

با توان دلخوش باین بودن که در خاکست گنج

خانه ویران بر سر اسباب و سامان بهترست

نیست جز ترک تکلف زینت روشندلان

گر لباس اطلس است آئینه عریان بهترست

از حیات جاودان خضر نزد اهل دل

تشنه مردن در کنار آبحیوان بهترست

هر کجا نسبت فزونتر ربط چسبانتر کلیم

دل که آشفتست در زلف پریشان بهترست