پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست
سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست
بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد
درد تلخکامی را، چاره در شکر خوابست
باده هر گه آخر شد، اول سیه روزیست
شیشه تا که می دارد، خانه پر زمهتابست
گر زخویش می گذری، هر چه هست می گذرد
پای چون زسر کردی، بحر عشق پایانیست
گر نشان بسی باشد، نیست غیر یک مقصد
قبله جز یکی نبود، گر هزار محرابست
حسن لاف استغنا، می زند ولی مشنو
بهر دامن گلچین، نوک خار قلابست
دل اگر بود مخزن، نیست بهر سیم و زر
کعبه خانه است اما، نه برای اسبابست
سایه افکند کس را، بخت چونکه پست افتد
خرمن ار ز ما باشد، برق کرم شب تابست
آتش حوادث نیست، آفت سرای ما
زانکه اشک ریزان را، رخت خانه سیلابست
می ربوده مستان را، گر کلیم هشیاری
بوسه ای تو هم بربا، تا که یار در خوابست