هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است
چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است
گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم
کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است
از طریق راست خاشاکِ خطرها رفتهاند
هر چه در راه من است از طبع گمراه من است
گرچه راهی را به سر طی میکنم همچون قلم
سرنوشت تازهای هر گام در راه من است
روی مقصودی ندیدم هیچگاه از پردهپوش
سرمهٔ افتاده از چشم اثر آه من است
بس شکست از کارگاه مومیائی دیدهام
روز بد هرگز نبیند گرچه بدخواه من است
کاهش فقر از غرور خاکساری کم نکرد
همت پرواز عنقا در پر کاه من است
این فغان جان و دل آخر نمیگردد کلیم
هر چه جانکاه است در این راه دلخواه من است