گردون در آتش از حسد جوهر من است
پرواز من بلندتر از اختر من است
شبنم به بال جذبهٔ خورشید میپرد
کس را چه حد بستن بال و پر من است
پامال و خاکسار و ز هر باد بیقرار
نقش قدم به راه وفا همسر من است
سهلش مبین که سکهٔ مردان همین بود
نقش حصیر فقر که بر پیکر من است
سالک به مقصد از ره تجرید میرسد
در راه عشق رهزن من رهبر من است
گر در غم تو بگذرد از سر چه فایده
خوناب دل که صندل دردسر منست
از آتشی که در ته پایم نهاده شوق
اشکم به دیده سوخته چون اخگر من است
از سایه میهراسم از آئینه میرمم
هر گه دو کس به هم رسد آن محشر من است
بد نام فسق زاهد میخانهام، کلیم
وز باده روزه دار لب ساغر من است