دل ز ناوکهای بیداد تو پیکان را گرفت
تشنهلب از ابر رحمت آب باران را گرفت
پُردلی کاری نمیسازد ز استیلای عشق
شیر بگریزد دمی کآتش نیستان را گرفت
سهل باشد مملکتگیری به امداد سپاه
نام من تنها تمام اقلیم ایران را گرفت
تا نگاه افکندهای تسخیر شهری کردهای
همچو بوی گل که تا برخاست بستان را گرفت
در کنار آفتاب افتاده دایم تیرهروز
دود آه کیست کان زلف پریشان را گرفت؟
موج ابروی ترا تا دیده از جا رفته است
دیدهٔ من گرچه صد ره راه طوفان را گرفت
چشم ما و دیدهٔ زنجیر را طالع یکی است
خواب اگر لشکر کشد نتواند ایشان را گرفت
کامبخشیهای گردون نیست جز داد و ستد
تا لب نانی عطا فرمود دندان را گرفت
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنهٔ دیوار بستان را گرفت