قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه یکم

سبحانک لااحصی ثناء علیک انت کما اثنیت نفسک، ذات واجب عین کمال است و وصف امکان نقص وبال، مایة نقص خود چه داند که از عالم کمال سخن راند، بنده نفس را نزیبده بر حضرت قدس ثنا خواند. معانی چند که در طی لفظ آیند و از طبع به لحظ گرایند، غایت خیال انسانی است نه بالغ ثنای ربانی. طبع ناقص چه زاید که نعت کمالش توان خواند نه وهم و خیال نطق قاطر چه گوید که حمد و ثنایش توان گفت نه وهم و قیاس. پای دانش کجا و پایه ستایش نتایج خیال کجا؟ و معارج کمال عقل بشر محجوب و محبوس است و ذات خدا معقول و محسوس نیست. اگر از مجلس طبع به خلوت غیب راه بودی یا دیده حس بر منظر قدس نظر گشودی، شایستی راه عرفان رفتن و نعت یزدان گفتن. ولی اکنون جای شرم و انصاف است که با این قوة عقل و فکر دفتر حمد و شکر گشوده، نطق ابکم در میان آریم و کلک ابتر در بنان. حمد احد به فکر و خرد گوییم و شکر نعم بنوک قلم.

هیهات! هیهات! نه در عالم نقص و عیب عالم سر غیب توان شد، نه نادیده و ناشناخت را نعت توان گفت. نخست تمهید معرفت باید، آن گاه تقدیم محمدت شاید، ذات بی چون را به فکر و دانش ستودن یا به نادانی دعوی معرفت نمودن بدان ماند که مزکوم و ضریر از بدر منیر و مشک و عبیر و مهر روشن و عطر گلشن سخنی رانند. زندانی آب و خاک را با عالم پاک چه کار است و اعمی و مزکوم را با مرئی و مشموم چه بازار؟ تعالی شانه عما یقولوان، عجز از حمد عین محمدت است و اقرار به جهل عین معرفت. حضرتی را ستایش سزد و پرستش باید که در نعت وجود و شرح شهودش از عجز و قصور گزیری نیست و در قدس جمال و عز جلالش شبیه و نظیری نه.

وجود بی چون و چند، مبرا از مثل ومانند، بری از شبه وانباز، بر از انجام و آغاز، نه کس داننده اوست نه چیزی ماننده او. ولایفارقه الخیر و لا یقاس بالغیر لیس کمثله شیء و هوالسمیع البصیر.

عین وجودش نفس وجوب شد و انحای عدم از او مسلوب؛ تا حقیقت بسیطه آمد. تعالی شانه عن ذلک بل احاط علما و قدرا و هویت محیطه. نقص امکان با کمال وجوب مقابل افتاد تا سلب نقایص کرد و ثبت خصایص.

لم یلدولم یولدولم یکن له کفوا احد، چون جمیله صفات خوب از نشات وجوب بود خود بذاته عین صفات شد و جامع جمیع کمالات، فهو العلم کله والقدره کلها.

علمش تقاضای معلومات نمود، عالم صفات پدید آورد، یعنی قدرت بروز کرد، پس از تجلی ذات اشعه صفات صوت اسماء جلوه گر گردید. هوالاول والاخر و الباطن و الظاهر.

ذاتش عین وجود است، عینش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت، عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت، نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت. الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی، از اطلاق بتقلید آمد، از احاطه بتجدید رسید، نسیم فیض از جهه فضل در جنبش آمد شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت، عوالم امروز خلق پیدا شد، حقایق جزو و کل هویدا گشت. الاله الخلق و الامر فتبارک الله احسن الخالقین، گوهر عقل از عالم امر پدید آورد، مایة نفس از سایه عقل شهود یافت، طبع ظل نفس شد و جسم از طبع حاصل آمد. طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولا صورت ترکیب یافت و عوالم ایجادبدین وضع و اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه. پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکمل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود.

بالجمله چون اراده ازلی بر این بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید، حقیقت انسانی موجود شد و کنز مخفی مشهود گشت و از خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات، جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید. عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند، آینه صفات کمال گردید و گنجینه جمال و جلال عشوه جمالش برهبری وپیشوائی شد، جلوه جلالش سروری و پادشاهی رهبران پاک بعالم خاک تشریف دادند. سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند، پیشوایان هادی راه دین گشتند، پادشاهان حامی خلق زمین. بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته، در هر عهد و عصر هم چنان پیشوای خلق خاص پیغمبری بود و پاس داری ملک با خدیوی و سروری؛ تا نوبت نبوت بخواجه کائنات و اشرف موجودات رسید و علت کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید، دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو، قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ دین قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما بر کشید و چون وقت آن رسید که شیوه زیب و فر دهد، رونق برک و بر، افزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم. رهبران پیش که راه آئین و کیش بخلق جهان نمودند به منزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنطیف بساط ایوان دهد، پس چون صفه پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج و گاه آراسته گشت، خسرو ملک ثری و پرتو نور هدی و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثنا که مهمتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل، پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بمقدم جلالت بیاراست. دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون، اعم از نیک و بد چنان در عهد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و ترتیب، جز بوجودی اتم واکمل و شهودی اجل و اجمل، صورت نمیبست. لاجرم حکمت خدائی و رحمت کبریائی مقتضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر. حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه و کلمه تامه؛ پادشاهی ظاهر با بینوائی باطن جمع داشت و ریاست نبوی با اسباب خسروی قرین فرمود. رسم دوئی و جدائی که از دیرباز بآیین جنبه جلالی و جمالی بود برانداخت. قهرش عین رحمت شد و مهرش محض حکمت. لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی. بنفس طاهر و رنگ ظاهر، سلطنت عدل کردی و به حکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبودی؛ تا قانون معاش و معاد اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی، دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست باعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت، سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور بخت خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد. کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه صدق و نفاق غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه ترتیب ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک درکات هاویه. فریق فی الجنه و فریق فی السعیر، قومی پاداش سرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر بر رتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق از ماء معین حقایق درخور وسع ممتلی ساخت، وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد و از آن بسبب چندی که خسرو بارگاه ولایت، کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت و منت رهبری وحمایت بر خلق زمین؛ باز سلطنت ظاهر و باطن مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال و جلال مرفوع، ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده، سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد، چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید، اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب. بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و شقه رایت غرا و قلاب قدر وقهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی ع باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بموجب اقتضای زمانه از تخت و ملک کرانه گزیده بملکت اباطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا.

نخست حضرت مجتبی ذیل طاهر بر ملک ظاهر افشانده، حضرتش هادی مطلق شد و زاده هند خلیفه ناحق. پس مسند خلافت از آل ابی طالب ع بدست غاصب افتاد و یک چند سیاست ملک و ریاست باس بآل امیه و عباس بود، صاحب عهد و عصر نیز باقتضای حکمت، التزام غیبت فرمود، امارات ایمان و اسلام که میراث خواجه انام بود بلغه ترک و تازی شد و نام ناموس پادشاهی در ورطه تباهی افتاد، گاهی شورش عرب بود و گاه فترت عجم و گاه فتنة ترک و دیلم؛ نه از شرم و ادب نام و نشان ماند نه از رسم کیان اسمی در میان. ملک عجم راه عدم گرفت، خیل عرب حفظ ادب نکرد، لشکر ترک فتنة سترگ برآورد، هر کجا سرکشی بود دعوی سروری کرد، بهره خودسری برد. هر کجا کهتری بود پایه مهتری خواست و رتبه برتری جست. مردم بی ادب را حرص و طمع بجائی رسید که بنده چند غاصب ملک خداوندی گشت و چاکری چند صاحب تخت سروری شد. ناکسان چشم پلید از کحل حیا بشستند و بر مستند خواجگان نشستند، کشتی ملک در گرداب فتن افتاد و خاتم جم در دست اهرمن. زاغ و زغن در باغ چمن راه یافت، دور زمن با رنج و محن خو گرفت، کار گیتی در اضطراب آمد، ملک و ملت در اختلال افتاد. دیده روزگار در راه انتظار بود و شوق و ولع بیفزود که باز گوهری جامع و خلقتی کامل از عالم غیب ظهور نماید که بحکم جامعیت وکمال، نزاع جلال جمال رفع کند و شهریاری باطن با تاج داری ظاهر جمع خسرو ملک صورت و معنی باشد و مالک رق دنیا و عقبی و وارث حق ملک و ملت و ناظم دین و دولت و صاحب تخت وتاج کیان شود و نایب صاحب عصر و زمان عمرها؛ سودای این خیال نقش ضمیر زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی را اقتضا کرد که بار دیگر ابر فیض و احسان از بحر فضل بی چون مایة ور شود و باران رحمت عام بر مزارع ارواح و اجسام بارد، پس طینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل از ماء معین رحمت با دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته، از صقع خلوت قدس بصدر محفل انس در آورده، مشکوه پرتو دانش کردند و مرآت صفات شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود، عشوه خودنمائی کرد و قامت دلربائی بیفراخت. رحمت حق که از جمله جهان چهره نهان داشت، سایه شهود بر ساحت وجود بینداخت، گلشن طور گلبن نور بپرورد، وادی ایمن نخله روشن برآورد، شمع احسان در جمع انسان بیفروخت، آب حیوان در جوی امکان بیامد، نور یزدان از عرش رحمان بتابید، جنت موعود شاهد و مشهود شد. رحمت معهود ظاهر و معلوم گشت، شهریار زمان و زمین، مرزبان دنیا و دین، پرتو ذات حق، صورت جمال مطلق، آیت قدس وجود، غایت قوس سعود، سلطان انفس و آفاق، عنوان مصحف اخلاق، سایه لطف خدا، مایة جود وندی، آیه فتح و علاء فتحعلی شاه قاجار که عدل مصور است و عقل منور و نفس موید و روح مجرد، مقدم پاک بعالم خاک نهاده، بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست.

الیوم انجزت الآمال ما وعدا

و کوکب المجد فی افق العلی صعدا

جهان و خلق جهان را کام دل حاصل شد، زمین و دور زمان را عیش و طرب شامل گشت، قدر مرکز خاک از اوج طارم افلاک در گذشت عالم حس و تکوین بر عالم قدس و تجرید بنازید، مزاج زمانه تغییر کرد، جهان خراب تعمیر یافت، چرخ فرتوت را عهد جوانی تازه شد، زال گیتی چهره صباحت غازه کرد؛ گلبن دهر گل های امل ببار آورد، گلشن روزگار را موسم نوبهار آمد، شاخ شوکت که برگ ریز بود عطر بیز گشت، باغ دولت که عرضه برد بود عرصه ورد گردید. ملک و ملت از دست غیر درآمد، غوغای زاغ از صحن باغ بیفتاد، باغ گل خاص بلبل شد و شاخ سرو جای تذرو و اختران را چندان پرتو روشنائی بود که مهر رخشان فروغ دهد؛ خسروان را چندان دعوی پادشاهی بود که شاه گیتی ظهور کند، اکنون زیور تاج و گاه، بجلوه فروجاه خدیوی است که شاه همه عالم است و ماه بنی آدم، مهتر نیکوان است و خسرو خسروان و خواجه تاج داران و خاتم شهریاران. دور فلک بنده اوست، جان جهان زنده باوست، مطلع قدر را بدر تمام است، صاحب عصر را نایب عام؛ نیابت ایام کند حراست ایام فرماید، خنگ گردون را رام سازد، توسن دهر را لگام آرد. والسلام