قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۳۱ - خطاب به میرزا صادق مروزی

رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقا بیک رسیده بود. عریضه مختصر در جواب می نوشتم تا اواسط صفحه طوری با هم راه آمدیم، آنجا قلم سرکشی کرد، عنان از دستم گرفت، پیش افتاد، دیدم بی پیر، از خامة سرکار وقایع نگار اقتباس کرده؛

زاغ است و زاغ را صفت کبک آرزوست. – جلوش را محکم کشیدم. خانه خراب همه مرغی طوطی و بلبل می شود که بی پرده عاشق باشد و خوش لهجه و ناطق گردد. مت بداء الصمت خیر لک من داء الکلام و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.

راستی یعنی چه، درستی کجاست؟ بی پرده گوئی چرا؟ پنهان خورید باده که تفکیر میکنند. مردی که این جا بی پرده و حجاب حرف بزند، نادرتر از آن است که زنی در فرنگ با چادر ونقاب راه برود. انی لم استطع معک صبرا.

کاغذه را مثل ابنای زمان دم بریده کردم، ان شاءالله ناجور نیست، مثل آن شب که مدبری منحوس با من معارض بود، کاغذی معکوس بمیان انداختم الحمدالله ناجور نبود شکرالله، منصور شدم و این فن را از پدر آموختم، طاب ثراه که با روس معارضه بمثل مصلحت دید.

بلی با شما و سلمان در تجاهر ایمان بر نمیتوان آمد. سیف شاهر خاصه سلمان پارسی است؛ صدق ظاهر مخصوص صادق مروزی. نه هر کس حق تواند گفت گستاخ.

بنده باقتضای جبن و احتیاطی که با لذات دارم بکنایه و رمز معتقدم تا از سعایه و غمز محترز باشم.

یا خفی الالطاف نجنا مما نحذر و نخاف بجاه جاه محمد و آله صلی الله علی محمد و آله.