قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۳

جلایر کام تو زان شهد کام است

دعایش کن که این شهر صیام است

جلایر شد نواخوان کهن سال

نکو آمد به شه این سال در فال

ببر آنجا ز خلعت‌های زیبا

نموده باز در سر زال دنیا

برون آورده پر مرغان باغی

به هر شاخی شده روشن چراغی

مرصع بال بگشوده به صد ناز

طیور باغ و بلبل داده آواز

مبارک‌باد بر شاه جهان گفت

سحاب و هم صبا گرد از رهش رُفت

به بستان خلعت زیبا بپوشند

هر آنچه کرد باید کرد و کوشند

ز هر لاله چراغی کرده روشن

زمین‌های فسرده گشته گلشن

بنفشه رُسته گرد جویباران

چو خط بر عارض سیمین عذاران

دو چشم نرگس مخمور شد باز

سمن با ارغوان دمساز و همراز

ز زینت هرچه گویم بَرتَرَک کرد

سر از خاک هر نباتی بر فلک کرد

همه شد مرز و بومش لاجوردی

صبا بر عارضش نگذاشت گردی

زمین‌ها چون زمرد سبز و خوش رنگ

چمن در بر کشیده لاله را تنگ

ز دیبا گستریده فرش بر خاک

صبا فراش گشته چُست و چالاک

سحاب آبی به روی گلشن آورد

چراغ لاله‌های روشن آورد

روان بر کوه و صحرا آب جاری

که شوید هر کجا باشد غباری

عبیر افشان صبا در هر چمن‌ها

پر از بلبل به در زاغ و زغن‌ها

نسیمش شد معطر بس دلاویز

سراسر خطه معمور تبریز

ز تخت شه جهان روی بهی یافت

بَرو بستان عجب سرو سهی یافت

جهان را نو عروسی تازه آمد

ز گل بر روی گلشن غازه آمد

مبارک چندی آمد خوش بهاری

خجسته فصلی و خوش روزگاری

نشاید در چنین فصلی حزین بود

چو من تنهانشین، خلوت‌گزین بود

که عهد حضرت صاحبقران است

چه غم باشد که شادی بیکران است

دل پاک شهنشاه جهاندار

بجز شادی نخواهد خلق را کار

خداوندا بدارش شاد و منصور

بکن بد خواه او را زنده در گور

جهان خرم ز تیغ آبدارش

چنین آمد جهانداری قرارش

گزیده او یکی فرزانه فرزند

ولیعهدش نمود و گشت خرسند

از این بابت خلایق شاد گشتند

همه از قید غم آزاد گشتند

بود عباس شاه بخت فیروز

مبارک باد بر او عید نوروز

همه روزی به او چون عید گردان

دل اعدای او نومید گردان

هواخواهان شه در عیش و شادی

حسودش را مده جز غم مرادی

به گیتی نام نیکش را علم کن

تن اعداش آماج ستم کن

برو فیروز گردان عید نوروز

چراغ هر مرادش را بر افروز

که او سدی بود بر کفر و اسلام

نگه دارش تو از آسیب ایام

بده قدرت به او چندان که شاید

حراس ملک و ملت را نماید

قوی گردان که شاه ملک و دین است

هواخواهان خیرالمرسلین است

چراغ دین ازو روشن چنان است

که هرکس را ز مال و جان امان است

بجز در نهی منکر امر معروف

نمی‌سازد حواس خویش مصروف

خلایق زین سبب آسوده حالند

ز رفتار نکویش مستمالند

بجز راحت نخواهد خلق را رنج

گشوده بر رخ هر کس در گنج

همه چون ریزه خوار خوان اویند

بجز شادی ره دیگر نپویند

ز عدل او غنم با شیر خفته

که را قدرت که حرف جبر گفته؟

حمام و باز هم‌پرواز گشته

عقاب و کبک خوش دمساز گشته

ز خوف احتسابش زهره را چنگ

ز دست افتاد و پاش از رقص شد لنگ

فلک پیش جنابت سقف پستی

نه کیوان را به ایوان تو دستی

چو خور بردیده خاک درگهت را

کشیده زان سبب شد عالم آرا

عطارد گاه دانش شد غلامت

چو دُر دَر گوش دارد هر کلامت

به گاه رزم بندی خصم در میخ

کشی مریخ را چون مرغ در سیخ

بر جود تو عمان قطره‌ای نم

بر حلمت جبال از خردَلی کم

برت هر رمز مخفی آشکارا

چو کان رحمتی داری مدارا

گزیدی یک دبیر هوشیاری

سخندان عارفی، آگه ز کاری

بفرمودی، مرا قائم مقام است

که هرکس داند او را چون مقام است

ز امرش پیر و برنا سر نتابد

به خدمت روز و شب‌ها می‌شتابد

ز لطف شاه آن پیر خردمند

نموده مفسدان را پای در بند

سپاهی و رعیت را نوازد

به لطف شاه کارِ جمله سازد

میان بسته کمر در خدمت شاه

نباشد غفلت او را گاه و بی گاه

که این هم لطف شاه بی مثال است

خلایق شاد و هر تن مستمال است

چو قانون جهانداری چنین کرد

در انگشتش جهان را چون نگین کرد

جهانداری نه آسان، بل که سخت است

نه هرکس درخور اکلیل و تخت است

نباشد منکرش در کلّ آفاق

به خدمت‌کاریش هر نفس مشتاق

پناه و ملجأ خلق آستانش

چه فغفور و چه قیصر پاسبانش

هر آن کس شکر این نعمت ندارد

خدا او را ز مردودان شمارد

نموده عزم درگاه شهنشاه

عنانش بخت و فیروزیش همراه

قران سعدین کند چون در مه نو

شود رشگِ جنان، دشتِ قلمرو

سعادت هم عنان و رهبرش باد

خدا در هر اموری یاورش باد

شود فایض به فیض دیدن باب

بود این افتتاح فتح ابواب

عنان را عطف سازد پس به تبریز

همه جام مرامش گشته لبریز

جلایر را سعادت بی حساب است

که از مستلزمین این رکاب است

جلایر، کلک گوهر بار داری

سخن‌ها چون دُر شهوار داری

دعا گویش که این شهر صیام است

شود عیدین و طاعت‌ها تمام است

به مزد این عبادت‌های این ماه

که کردی در پناه دولت شاه

بخواه ابقای شه را از خداوند

که دارد در پناهش شاد و خرسند

خداوندا کریم و کارسازی

ز هر چیزی مبرا، بی نیازی

به حق آبروی هشت و هم چار

به دین احمد محمود مختار

به حق آن مقرب‌های درگاه

کنی حفظ از حوادث دولت شاه

به زیر حکمش از مه تا به ماهی

به کام دل نماید پادشاهی

ولی‌عمرش حیات جاودان باد

هر آنچه خواهد او بهتر از آن باد

کنی عیدش مبارک با دل شاد

همه روز و همه سالش نکو باد

ببخشی جمله فرزندش تمامی

کزو ماند به گیتی نامِ نامی

همه احباب و دولت‌خواش خرسند

بداری هر حسودش سخت دربند