شیخ محمود شبستری » مراتب العارفین

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین

الحمدللّه الذی نور قلوب الصادقین بهدایة العرفان و الایقان و ابصر عیون السالکین بمدارع القلوب و البرهان و صلی اللّه علی النبی محمد و آله الداعین الی المغفرة و الرضوان.

شکر و سپاس مر آن رئوف رحیمی را که موجودات را از ظلمت خانۀ نابود به صحرای وجود آورد و سوختگان آتش فراق را به زلال وصال کرم بنواخت و سرگشتگان محبوس سجن عناصر اربعه را به شراب فیض و تجلی از نار مطلعۀ بر قلوب ایمن گردانید.

اما بعد بدان ای عزیز که کمال محبت ازلی که «یحبهم» عبارت از آنست با این ضعیفان بیچاره بود که «انّا عرضنا الامانة علی السّموات و الارض» اشاره بدان است،تا ایشان از ذوق این خطاب در شوق «یحبّون» آیند و خود را شناسند، چنانکه آن عارف مشتاق گفت که کوشش با کشش همخانه است و طالب کشش بی کوشش بیگانه است و «من عرف نفسه فقد عرف ربه» گواه است بی کوشش کار کشش تباه است و این خود منقول است از جمیع انبیاء واولیاء علیهم السلام که اوّل چیزی که واجب بر مکلف عاقل است شناخت حضرت عزت است و این معرفت بر پنج قسم است: معرفت احکام است و معرفت افعال و معرفت اسماء و معرفت صفات و معرفت ذات.

امّا معرفت احکام آنست که «واعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین». و این معرفت درست نشود الا به منع نفس و ترک هوی، و منع نفس و ترک هوی دست ندهد الا به ترک محبت دنیا از آن سبب که «حب الدنیا رأس کلّ خطیئة». و هر چیز که تعلق به جسم دارد و به طبیعت مستولی است آن دنیا است اگرچه لباس فقر داشته باشدو حب جاه بندی قوی است قال اللّه «تلک الدار الآخرة نجعلها للذّین لایریدون علواً فی الارض و لافساداً و العاقبة للمتقین».

و هیچ بندی سالک را قویتر از حب جاه و قبول خلق نیست و چون سالک از این ورطه عبور کند دیدۀ دل به نور عقل منور گردد، از آن سبب که عقل در حجاب نفس است و نفس در بند هوی و چون حجاب مرتفع شود آنگاه در هر چه نظر کند در آن آیتی از آیات حق مشاهده نماید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود که «مانظرت فی شیء الا و رأیت اللّه فیه». و به زبان حال از جمیع ذرات کاینات به گوش هوش آن رسد که «انا للّه و انّا الیه راجعون».

آنگاه مقام عبودیت است و چون سالک به قدم عبودیت بر قانون طریقت ملازمت نماید، اسماء را در افعال مشاهده فرماید و حقیقت «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انّه الحق» بداند.

ای درویش ترکیب قالب انسانی خلاصه و زبدهٔ حقیقت عالم کبیر است و درعالم صغیر که وجود انسانی است به ازاء هر جزوی و حالی از عالم کبیر رقمی است. و چون سالک را طلب این شناخت پیدا شود چهار حجاب از پیش دیدهٔ روح بر باید داشت تا روح به دیدهٔ اِلهی مشاهدهٔ وجود خود کند: محبت مال و محبت جاه و تقلید و معصیت. و عوض این چهار چهار مقام اختیار باید کرد: توبه و تجرد و یقین و اخلاص. آنگاه تجلی الوهیت بر آینهٔ احکامی و افعالی و اسمائی جلوه کند، عاشق از تاب سبحات جلال احدیت من غیر اشاره محو شود و از کثرت موهوم خلاص یابد، شعر:

موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست

مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست

هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است

زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست

و این مقام بس بلند است و این معلوم است که قدر آفتاب را آینه داند و آن کس که او در احکام مصطفوی، صلّی اللّه علیه و آله سلم به تقوای با استقامت قیام ننماید اگر از این مقام دم زند مدعی و کذاب بود. از استقامت بر احکام رسول(ص) و تقوای با استقامت نوری از عالم غیب پیدا شود که حق از باطل جداگردد.

و در شناخت حق چهار تکبیر بر خلق باید گفت و از حلال و حرام درگذشت و پای قناعت و رضا در دامن تسلیم کشیدو هرچه جز دوست باشد از آن اِعراض کرد و بر او اعتراض نکرد و از ذات به عقل و فکر سخن نگفت.

ای درویش هیچ عملی بکار نیاید الا جلاء دل و جلاء دل به تقوی ودوام ذکر و نفی خاطر است از هر نیک و بد که در خیال و فکر آید از آنکه نماینده اوست و ببیننده دل. و دل دل نباشد تا شکستگی در وی پیدا نشود، قال النّبی(ص): «کلّمنی ربّی بثلاث کلمات: اذا احببت عبداً اجعل فیه ثلاث علامات، اجعل قلبه محزوناً ونفسه سقیمة و یدیه خالیةً من حطام الدنیا؛ و اذا ابغضته اجعل فیه ثلاث علامات، اجعل قلبه مسروراً و نفسه صحیحة و یدیه مملوّةً من حطام الدنیا».

ای عزیز هرچند تقوی بیشتر آینۀ دل روشن​تر گردد و آثار تجلیات کبریا و عظمت بیشتر تابد بر دل، که «أنا عند منکسرة قلوبهم و مندرسة قبورهم». و نشان دل شکسته آن باشد که چهار چیز بر او خوار باشد: دنیا و خلق و نفس و شیطان و قبر مندرس گشته، قالب وجودی باشد که به سنت مصطفوی و محبت مرتضوی و ائمّۀ هدی علیهم السّلام قیام داشته باشد و هر که را از خود خبر است داند که مجاهدۀ نفس فایده دهندۀکار اوست، کما قال اللّه تعالی: «والذّین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا».

و اول راهی که بر مخلص سالک روشن گردد نیکی و بدی کار او باشد و نگاهداشت او از هر شری، چنانکه مصطفی(ص) خبر داد از این مقام که: «ربّنا ارنا الحق حقاً و ارزقنا اتّباعه و ارنا الباطل باطلاً و ارزقنا اجتنابه». و آنگاه مأمور گردد به امر بعینه، و این طلب را دوام ذکر و دوام نفی ماسوی اللّه باید کرد. و چون در ذکر کردن آید شرط است که هرچیز که در خاطر آید به «لا اِله» دفع کند و به «الّا اللّه» اشارت حق نماید، یعنی هیچ چیز نمی​خواهم الا حق و چون از دل بدین ذکر غشاوه برخیزد دل جام جهان نمای گردد، رباعی:

مقصود وجود جن و انس آینه است

منظور نظر در دو جهان آینه است

دل آینۀ جمال شاهنشاهی است

این هر دو جهان غلام آن آینه است

آنگاه هر صفت که بر او غالب باشد، صورت حیوانی بدان صفت مشاهده نماید. چنانچه از حرص دنیا مور و موش بیندو از شهوت خوک ملاحظه سازد و بیند و از غضب سگ به خاطر آرد و از اکل، بهیمه و از سباع و بهایم چیزی مناسب آن بیند.

و چون سالک بیند که با او از اینها اثری در ظاهر و باطن باقی است از خود برحذر باشد که هنوز با خطر است و غشاوۀ دل باقی است؛ به ذکر و تجرد ظاهر و نفی خاطر ملازمت نماید تا به سر حد انسانیت برسد و از هر عملی نوری مشاهده کند و آن نور چون ضوئها ولوامع باشد چون برق جهنده، و نشان آن آن باشد که وجل دل پیدا شود و بعد از آن نور شیخ بیند بطیء الزّوال و بدان وَجَلِ دل ساکن شود بعد از آن چراغ و شمع و قندیل وستاره و شمس و قمر و انواع علویّات بیند، اما اگر ماه نیمه بیند داند که دل او بدان مقدارروشن شده است.

بعد از آن در باطن صدا شنود که آن صدا نفسانی یا قلبی و یا ملکی و یا حقّانی باشد؛ امّا نفسانی تعلق به مناهی دارد و معلوم است، اما قلبی متعلق است به انواع تجرد از امتناع خلق؛ اما ملکی مشتمل است بر ارادت عبودیت؛ اما حقانی متعلق است به اسرار نامتناهی و علم لدنی که «وعلمناه من لدنا علما». رباعی:

ای کرده غمت غارت هوش و دل ما

درد تو شده خانه فروش دل ما

سری که مقدّسان از او محرومند

عشق تو فرو کوفت به گوش دل ما

بعد از اینها کشف روحی بود از مشاهدۀ هشت بهشت و هفت دوزخ و مشاهدۀ ارواح انبیاء و اولیاء علیهم السلام و شنودن آواز هاتف غیبی و شنودن کلام ربّانی بی واسطه و به واسطه؛ اما به واسطه چنانچه حضرت موسی را به واسطۀ شجرۀ مبارکه بود که «انّی أنااللّه ربّ العالمین»؛ و بی واسطه چنانچه «و کلّم اللّه موسی تکلیما» بدان ناطق است.

اما چون اماره به ریاضت لوامه شود نور ممزوج با دود بیند. چون ملهمه گردد نور سرخ مشاهده نماید بعد از آن زرد، پس از آن سفید و آن از پاکی دل باشد.

اما چون نور روح بر قلب تابد نوری پیدا شود چنانکه آفتاب در آینه تابد و نظر را طاقت نظارۀ او نبود. بعد از آن چون روح با صفای دل امتزاج یابد نور سبز بیند. اما حضرت قدس خودرا در عالم ارواح جلوه دهد مشاهده به ذوق شهود آمیز و اگر بی واسطۀ ارواح در شهود آید عاشق چنان فنا یابد که او را نه اسم ماند و نه رسم، اینجا فنای من لم یکن و بقای من لم یزل بود که «لاصباح عنداللّه و لامساء» رباعی:

اینجا که منم نه بامداد است و نه شام

نه ترس نه امید نه جا و نه مقام

آنگاه تخلّقوا باخلاق اللّه

یک نقطه بود چودایره گشت تمام

و باشد که به هزار و یک اسم تجلی کند بر عارف که اگر از آن یک تجلی بر عالم کند همۀ اشیاء به یک بار نیست شوند.

اما سالک باید که فاروق بود که تجلی روحی نیز بود اما تجلی روحی را نیز نشان آن بود که مستی تولد کند و بسیار سالک بود که فرق نتواند کرد و در آن حال به هستی مستی کند و کار او هبا شود.

و نشان تجلی حقانی آن بود که عجز و فنا تولد کند و هرچه بیشتر شود بیشتر خواهد، شعر:

گر در نفسی هزار بارت بینم

در آرزوی بار دگر خواهم بود

و حضرت مصطفی(ص) از برای چه فرمود که: «قل ربّ زدنی علما یا دلیل المتحیّرین».

اما آن تجلی صوری که قسمتی از آن به یوسف داد که انبیازاده​ها در پیش او به سجده افتادند، اگرچه اللّه تعالی از صورت منزّه است اما از برای اطمینان دل عارف چنان نماید.

و سالک باید که از محبوب استعانت نماید تا او را از او بستاند تا قابل تجلیات ذاتی شود، آنگاه از هر ذرۀ وجود او آواز اناالحق و سبحانی برآید و باید که در این مقام انانیّت او رفع و فانی شود که تو نه اوئی ولیکن همه اوست، نظم:

معنی هو با تو بگویم که چیست

دوست یکی و جز از او هیچ نیست

و چنانچه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از این تجلیات بی واسطه خبرداد و فرمود که :«أنا الکلمة التی بها تمت الامور و دهرت الدهور، أنا سبب السموات، أنا وجه اللّه الذی توجهتم الیه، أنا جنب اللّه الذی فرطتم فیه، أنا الدهر... السموات و الدهور، أنا سبت السّبوت، أنا من اللّه بمکان اذا کنت به فأناهو». و آن تجلی جمال بود و چون تجلی جلالی آید هم از آن حضرت است علیه السلام: «الهی تری حالی و فقری و فاقتی و انت مناجات الخفیّة تسمع».

ای عزیز از این بحر بی​پایان هر دم موجی دیگر پیدا می​شود اما از این دولت چهار طایفه بی​خبرند: قُرّاءِ بدخو و مدعیان متصوفه و حکمای فلاسفه و زاهدان خودنمای، که اگر رمزی از این حرف شنوند او را طامات و تسویلات نام کنندو این مقامات را ندانند الا موحدان متقی با استغنا و متقی با استغنا آن باشد که اگر آسمان زمین گردد و زمین آسمان، یک مو بر اعضای او مبدل نشود، شعر:

گر نماند از دیو و از مردم اثر

از سر یک قطره باران درگذر

هشت جنّت نیز اینجا مرده است

هفت دوزخ همچو یخ افسرده است

نه آنکه به هر لقمه نانی شبهه ناک دست دراز کند و پیش اهل دنیا افشای راز نماید به غیر معلوم. اما در هر زمانی از این طایفۀ عارفان سرمست هست که خود را فدای درگاه لایزال کنند و از روی وجد و عشق گویند، مثنوی:

اقتلونی اقتلونی یا ثقات

ان فی قتلی حیاتا فی حیات

شعر:

آن را که بار دادند دربارگاه وصلش

در هر زمان نیاید در هر مکان نگنجد

اما سبب تحریر این رمزها و اشارت بدین رازها آن بود که جمعی غولان دیوسیرت آدمی صورت پیدا شده​اند که ضال و مُضلّند و به حرفی چند که از زبانها به گوش ایشان رسیده و به دل نفهمیده​اند اهل ایمان را گمراه می​کنند از بهر جاه و مال دنیا، شعر:

ناپخته ز سوز معرفت خامی چند

بدنام کنندۀ نکونامی چند

بگرفته به طامات الف لامی چند

نارفته ره صدق و صفا گامی چند

و بعضی دیگر به ظنّ و قیاس عقلی راه می​روند و نمی​دانند که عقل را فروغی نیست الا در متابعت احکام نبی(ص)؛ آنقدر هست که بدو در عبودیت استوار شوند و از تراکم شکوک و تسانح توهمات و احتمالات خلاصی یابند و اگر شخصی بی​متابعت شرع مطهر از مراتب کشف و عیان دم زند صاحب زندقه و الحاد و جامع فساد و افساد است. و در تجلیّات عقل را مدخل نیست، آنجا جز حق نیست و اکثر فلسفیان حلولی و ملحد باشند ونفی معجزات انبیاء و کرامات اولیاء کنند و خود را عارف حقیقی دانند به هوی و هوس، قال اللّه تعالی: «وان تطع اکثرمن فی الارض یضلّوک عن سبیل اللّه ان یتبعون الاالظن و ان هم الایخرصون». لعنت خداو اولیای خدا بر آن فرعونی باد که بی تقوی دم از عشق حقیقی زند.

ای درویش بدان که اول ایمان است، بعد از آن عبادت مقرونۀ بدان بعد از آن زهادت متصلۀ بدانها، بعد از آن معرفت حاصله از تحقق آن درجات ثابته، بعد از آنها همه ولایت که نتیجۀ مذکور است.

وولایت را مراتب است، اعلای آن نبوت است و میوۀ نبوت امامت است، و بعد از آن دو مرتبه هر چند که تشابه و تماثل و امتناع و تجرد و اخلاص بیشتر ورزد بدان دو مرتبه ثابت​تر ولایت بلندپایه​تر.

اما ایمان حقیقی آن بود که لا اله الّا اللّه رادرست بگوید به شروطی که در اصول ایمان متمم این کلمه باشد ودر این کلمهٔ طیبه چون لا را گوید باید که تجرد ظاهر داشته باشد تا نفی به لا از او درست تواند شد؛ و در اله باید که تفرید باطن رعایت نماید و تفرید باطن ترک مال و جاه و جمیع شواغل است؛ و چون الا بگوید باید که رسمهای خلق از خود دور کند، و چون اللّه گوید قطع نظر از صفات کند، و این اقصی درجات ایمان است.

بعد از ایمان عبادت است و عبادت اتباع اوامر و نواهی حق تعالی باشد که «وماخلقت الجن والانس الا لیعبدون». و هیچ عبودیت ورای آن نباشد که به عبودیت هستی نیفزاید و مستی نکند، مثنوی:

تو مکن یک ساعت اینها را رها

پس مکن طاعات خود را پر بها

تو به طاعت عمر خود می​بر بسر

تا سلیمان بر تو اندازد نظر

گر تو محبوب سلیمان آمدی

هرچه گویم صد دو چندان آمدی

بعد از آن عبادت اقتضای زهادت کند و زهد حقیقی بی رغبتی بود از هر چیز که میل جسم و طبیعت بدان باشد و طاعت نه به امید بهشت و ترس از دوزخ کند.

و باید که اول قدم بر کونین نهد و در دوم قدم خود را فراموش کند که «الآخرة حرام علی اهل الدنیا و الدنیا حرام علی اهل الآخرة و کلاهما حرامان علی اهل اللّه».

آنگاه از این زهد معرفت پیدا شود و شرط معرفت آنست که سرور اولیاء علی مرتضی فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً». یعنی عارف آن بود که مشاهدۀ اشیاء به عین الیقین کند و ایمان راعیان گرداند چنانچه حضرت رسول(ص) از حارثه پرسید که: «کیف اصبحت یا حارثة؟ قال اصبحت مؤمناً حقّاً. قال(ص) انّ لکلّ حقٌ حقیقةً فما حقیقة ایمانک؟ قال اعرضت نفسی عن الدنیا و اسهرت لیلی و اظمأت نهاری کأنیّ انظر اهل الجنّة فی الجنّة یتزاورون و اهل النار فی النار یتواقدون. قال قداصبت فالزم بعده معبودک».

کس به این مقام نرسد الا به ترک لذت طبیعت و ترک قیل و قال و رضا دادن به قضا و دوام ذکر و مراقبه و مراعات تقوی و استغناء. آنگاه مراتب ولایت نمایان شود و ولی مطلق آن باشد که او را علم لدنی بی واسطه باشد عبدیت خاص و اسماء جامع یعنی اسماء صفات و ذات. اگرچه هر ولی حامل اسمی بود اما ولی کل مظهر اسم جامع است یعنی مظهر اسم اللّه است که همۀ اسماء در آن مندرجاست و این چنین ولی حاضر و غایب است. حاضر است پیش اهل حضور، غایب است از نظر اهل پندار و غرور.

ای عزیز اولیاء را جز اولیاء ندانندو عارف را جز زاهد نشناسد و زاهد را جز عابد و عابد را جز مؤمن درنیابد و اولیا را باید که هم ایمان و هم عبادت و هم زهادت و هم معرفت باشد.

ای عزیز کمالاتی که مجموع خلق را باشد باید که اولیاء را بُوَد و اولیاء را جز خدا و اولیاء نشناسد که «اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری».و ایشان شوریده مقال و بی​تکلف باشند بجهت اینکه ایشان آنچه از حق آید همان کنند این جماعت خضر صفاتند که آنچه کنند خلاف عادات و رسوم خلق کنند چنانچه حضرت رسول خدا(ص) فرمود: «ربّ اشعث اغبر ذی طمرین لایؤبه له لو اقسم علی اللّه لأبّره». فرمود که ایشان گردآلود و ژولیده موی می​باشند، نگفت که اهل جاه و طامع دنیا.

ای عزیز اگر عمر خود را فدا کنی در طلب این مردان، نجات تو در آن باشد. این مردان را نتوان شناخت الّا به صفای دل و شکستگی نفس، از آنکه خود را ننمایند مگر به امرحق که در رسد به آن کس که قابل محبت حق باشد:

من نه آن نورم که آلایم به هر تر دامنی

تا رفیق خود نیابم کی به هر کس دم زنم

***

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل

یک کعبۀ صورت است و یک کعبۀ دل

تا بتوانی زیارت دلها کن

کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل

تحریر این رساله بدین سبب بود که سالک خود را بدین آینه مقابل سازد که اگر در خود چیزی یابد در طلب زاید کوشد و اگر در آینۀ خود از این نموداری نبیند ترک مباهات کند که گفتار وراءِ کردار و کردار وراءِ گفتار است و اخلاص غیر همۀ اینها. الحمدللّه ولی التوفیق و صلی اللّه علی الدلیل لخیر الطریقو آله المعصومین بالتحقیق.

تمّت هذه الرّسالة موسومة بمراتب العارفین شیخ الدلیل محمود الشبستری قدس روحه فی ید اسداللّه معین العلماء فی احدی و عشرین من شهر رمضان سنة ۱۳۰۷.