شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب ششم در برابر کردن آفاق با انفس یعنی برابر کردن تن آدم با عالم

چون گفته بودیم که تن آدم نسخۀ عالم است، اکنون بدانکه تن مشابه زمین است و مشابه آسمان و مشابه سال است که زمان است و مشابه شهر است که مکان است. پس ما در این رساله بجهت آسانی طالب این تشبیهات را جداگانه بیان کنیم:

اما مشابهت تن با زمین آنست که در زمین کوهها هست که در بدن استخوان مانند آنست، و در زمین درخت​های بزرگ هست و در مردم موی سر و ریش مانند آنست، و در زمین نباتات خرد بسیار است که مویهای اندام مثال آنست، و مجموع عالم هفت اقلیم است و در بدن نیز هفت اندام است: یک سر و دو دست و پشت و شکم و دو دست و پای. و زمین را زلزله می​باشدو عطسه به جای آن است و در زمین جویهای آب روان و چشمه​ها هست و در بدن رگها و رودها هست و چشمه​های عالم بعضی تلخ و بعضی شور و بعضی خوش و بعضی ناخوش هست، در تن نیز چشمۀگوش تلخ و چشم شور و بینی ناخوش و دهان خوش و چشمۀ گوش بدان سبب تلخ است تا حشرات چون خواهد که به گوش رود تلخی گوش به حس او رسد از آنجا باز گردد ومردم راهلاک نکند.

اما چشمۀ چشم از آن جهت شور است که چشم مردم پر از پیه است و پیه بی نمک باطل می​شود پیه چشمۀ چشم را شور آفرید تا چشم پیوسته تازه و روشن باشد. اما چشمۀ دهان بجهت آن خوش است تا قوت ذایقه در لذت باشد و چشمۀ بینی بجهت آن ناخوش است تا از بویهای خوش لذت یابد ودر ضمن این چشمه​ها حکمتهای الهی بسیار است اگر به تقریر آن مشغول شویم به تطویل انجامد.

اما مشابهت تن مردم با افلاک آنست که در فلک دوازده برج است مثل حمل و ثور و تاحوت، در تن مردم دوازده راه است از ظاهر به باطن، چنانکه در چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی و دهان و دو پستان وناف و دو عورت. و در فلک بیست و هشت منزل است از منازل قمر، چون شرطین و بطین تا آخر، در تن مردم نیز بیست و هشت عصب است و چنانک مجموع درجات فلک سیصد و شصت است، در تن نیز سیصد وشصت رگ است و چنانکه در فلک هفت کوکب سیارند، در تن نیز هفت اعضای رئیسه​اند و چنانکه در فلک ثابتات بسیار است، در تن نیز قوتهای طبیعی بسیار است، چون جاذبه و ماسکه و هاضمه و غیر آن که در اول گفته شد. و چنانکه افلاک بر عناصر محیطند، تن نیز محیط است بر اخلاط اربعه، یعنی صفرا و خون وبلغم و سودا و به غیر از این مشابهات بسیار است که لایق این مختصر نیست.

اما مشابهت تن به سال آنست که سال دوازده ماه است و درتن دوازده راه است و سال چهار فصل است در تن مردم چهار اصل است و هفته منحصر است بر هفت روز تن نیز منحصر است بر هفت عضو و سال سیصد و شصت روز است، رگهای مردم نیز سیصدو شصت است.

تن را مشابهت با شهر آنست که در شهر اول پادشاه است وبعد از آن وزیر و شحنه و خراج خواه و رعیت و صناع چون طباخ و قصار و غیره، و پادشاه را خزینه باشد و رسولان و جاسوسان باشند از آن گوئیم که تن مانند شهر است و روح مانند پادشاه و عقل وزیر وی و شهوت خراج خواه و غضب شحنه و قوتهای دیگر هر یک مشابه صناعی است و آلات دیگر مانند رعیتند، چنانکه هاضمه طباخ است و مصوّره قصّار و همچنین گوشها و چشمها مانند جاسوسان که از اطراف چیزها می​شنوند و می​بینند و به پادشاه می​رسانند وباقی حواس هر یک مشابه رسولی و جاسوسی​اند و قوتهای دیگر که یاد کردیم هر یک مشابه صنعت​گری​اند چون حدّاد و نجار و غیرهم و مشابهت دیگر بسیار است اما اینجا این مقدار کافی است.

و چون مشابهت بدن و مقابلۀ او با عالم معلوم شد، اکنون بدان که حق تعالی را صفت​ها هست که مردم بدان صفت موصوفند، یعنی چنانکه حق سبحانه و تعالی عالم و بینا است و شنوا و گویا و قادر و حی و متکلم است، آدمی نیز دانا و بینا و شنوا و گویا و حی و متکلم است، ولیکن در این صفات محتاج آلات است و حق تعالی محتاج آلات نیست. و همچنانکه تا ارادت مردم نباشد دست نگیرد و پا روان نشود و چشم نبیند، همچنین تا ارادت حق تعالی نباشد افلاک حرکت نکند و کواکب نتابد وعناصر مرکب نشود و موالید موجود نگردد و حضرت مصطفی علیه السلام از این معنی خبر داده است که: «تخلّقوا باخلاق اللّه و اتّصفوا بصفاته»، و ما مثال آن به تمامی بنمائیم.

اکنون بدان که فرمان راندن حق تعالی در عالم مانند فرمان راندن روح ما است در بدن. مثلاً اگر ما خواهیم تا چیزی بنویسیم اول ارادت ازروح به دل ما رسد تادل رگها و پی​ها را در حرکت آرد، آنگاه رگها انگشتان رادر حرکت آرد، آنگاه انگشتان قلم را در حرکت آرد، آنگاه قلم مداد را در حرکت آرد، پس آنچه ارادت ما باشد نوشته شود از عربی و فارسی از نظم و نثر. و همچنین چون حق تعالی خواهد که در این عالم چیزی پیدا شود اول ارادت حق سبحانه و تعالی به عرش رسد و از عرش به ملایکه و از ملایکه به افلاک و از افلاک به عناصر، تا آنچه امر حق تعالی باشدپیدا شود در عالم از نبات و حیوانات و معدنیات.

پس در این مثال ارادت روح بر دل، مثال ارادت حق است بر عرش و دل به جای عرش است و رگها به جای ملایکه و انگشتان به جای افلاک و کواکب به جای قلم و عناصر به جای مداد و موالید بجای خطوط و چون عارف بدین مقام رسد گوید همه چیز را نیک باید دید به جای خود، بجهت آنکه موجودات آفریدۀ حق است و همه نقش ید قدرت اویند، اگر خطی راگوئی بد است خطاط را بد گفته باشی و عیب خطاط باشد ودر این معنی بزرگان گفته​اند:

هر چیز که هست آنچنان می​باید

وان چیز که آن چنان نمی​باید نیست