در حضور جماعتی انبوه
رفته بودم پی تفرّج کوه
کمری را شکافت یک یاری
پیش ما ناگهان پی کاری
کرمکی یافتم میان کمر
سیر و سیرآب و سبز و تازه و تر
اندر آنجا مقام خود کرده
چون در آب و گیاه پرورده
هیچگونه مسام و راه گذر
ما ندیدیدم در میان کمر
خلق چون دید صورت آن را
تازه کردند جمله ایمان را
رزق این از کدام راه آمد
که تر و تازه چون گیاه آمد
قوت از بهر قوّت جان است
وان هم از فعلهای یزدان است
فعل حق را سبب نمیشاید
کم نگردد ز هیچ و نفزاید
بی سبب بین که دارد او زنده
جمع شو تا کی ای پراکنده؟
بسکه دیدیم مرده از خوردن
نادر است از گرسنگی مردن
گر توانگر بوی و گر درویش
نخوری جز که قدر روزی خویش
تو کنی جمع تا فلان بخورد
عاقل این را ز ابلهی شمرد