در جهانی که خالی از ستم است
سبب فعل و غایتش بهم است
فعل حق را سبب نمیشاید
که جزا از عمل برون آید
به حقیقت چو نیک در نگرید
همه خود عین ذات یکدگرید
نقش لوح و عمل، دگر پاداش
هر سه یک چیز آمد از نقّاش
صورت مبدء و جزای معاد
در وسط شد عمل ز کون و فساد
نقش علمی که زادۀ ازل است
تا ابد روح صورت عمل است
عمل اینجا همی کنی نامش
پس جزای عمل در انجامش
هر سه با هم به امر «کن فیکون»
آمد از کردگار بی چه و چون
با خود آوردهای و با خود باز
میبری نقشها به آز و نیاز
هرچه اینجا کنی حقیقت آن
پیشت آید «کما تدین تدان»
هیچ هویت از حقیقت خویش
بنگردد ز هیأت کم و بیش
لیک محبوس مرکز سِجّین
بِنَبُرده ره از ضلال مبین