شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۱۴ - المنشأ

اندر ایّام دولت مأمون

بود نسطور نام یک ملعون

کرد بر رأی خویشتن تأویل

متشابه چو دید در انجیل

گفت اللّه داشت سه اقنوم

کان وجود و حیات اوست و علوم

کلمه است آن وجود بر تصحیح

که بدان متحدشدست مسیح

چون در انجیل دید لفظ پدر

وز مسیحا پدید گشت اثر

شبهه​ای اوفتاد در رایش

تا بلغزید از آن نظر پایش

مبتلا شد در اتحاد و حلول

دوزخی گشت باز آن به دو پول

ناگهان مذهبی از آن بر بافت

بگرویدند بدو و شهرت یافت

پدر و روح قدس و نفس پسر

متحد داشت او به عین و اثر

رای یعقوب و رای ملکا هم

اندرین هرزه نیست از وی کم

اتحاد است در عقول محال

چیست این هرزه​های تنگ مجال

از پدر گفتن اصل بود مراد

نفس کلی که مبدء است و معاد

لفظ روح اللّه است عین مجاز

همچو بیت اللّه است در اعزاز

حق تعالی که مبدء اشیاست

پیش هر کس ز نور او جانهاست

روح هرچیز کان بود دایم

که بدان کالبد بود قایم

همه قایم به نور قیومند

خواه مسعود و خواه میشومند

لیک تخصیص بهر تعریف است

وین اضافت برای تشریف است