عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم

غیرت معشوق اقتضا کرد که عاشق غیر او رادوست ندارد و بغیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیاء کرد، تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود او بود.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد

و هیچکس هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را، بدان اینجا که تو کیستی.

رباعیة

تا ظن نبریک ه هست این رشته دو تو

یک توست ز اصل و فرع،‌ بنگر تو نکو

این اوست همه، ولیک پیداست بمن

شک نیست که این جمله منم،‌ لیک بدو

و چون آفتاب در آینه تابد، آینه خود را آفتاب پندارد، لاجرم خود را دوست گیرد، چه همه چیز مجبول است بر دوستی خود، و در حقیقت اوئی او آفتابست، چه ظهور او راست،‌ آینه قابلی بیش نیست.

شعر

ظهرت شمسها فغیبت فیها

فاذا اشرقت فذالک شروقی

اوست که خود را دوست می‌دارد در تو، اینجا معلوم شود که: لایحب الله غیرالله، چه معنی دارد؟ مفهوم گردد که: لایری الله غیرالله، چه اشارتست؟ روشن شود که: لایذکرالله الا الله چرا گویند؟ مبرهن گردد که مصطفی صلوات الله علیه بهر چه می‌فرماید: اللهم متعنی بسمعی و بصری واجعله الوارث منی. مگر می‌گوید: متعنی بک،‌ چه سمع و بصرمن توئی،و انت خیر الوارثین.

شعر

تبارک الله وارت عینه حجب

فلیسیعلم الا الله ما الله

خذحیث شئت فان الله ثم وقل

ماشئت عنه فان السامع الله

اظهار چنین اسرار هرچند تازگی دارد، اما معذور دار که:

بیت

خود گفت حقیقتی و خود شنید

زآن روی که خود نمود خود را خود دید

جنید قدس الله روحه گفت: سی سال است با حق سخن می‌گویم و خلق پندارد که با ایشان می‌گویم، بسمع موسی صلوات الله علیه همو بشنید که بزبان شجره سخن گفت.

بیت

خود می‌گوید و باز خود می‌شنود

وز ما و شما بهانه بر ساخته‌اند