خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۵۱ - و من طبقة الخامسة ایضاً بندار بن الحسین بن محمد بن نهلب الارگانی

و هو محمد کنیه ابواحسین، از اهل شیراز است به ارگان بوده و عالم بوده باصول. او را زبان بود مشهور در علوم حقایق. شاگرد شبلی٭ بود، و شبلی قدروی بزرگ میداشته. استاد بوعبداللّه خفیف بود، میان او و بوعبداللّه خفیف معارضات در مسایل پر گند. در سنه ثلث و خمسین و ثلثمائه برفته، با شیخ بوعلی کاتب بهم، و شیخ بوزرعهٔ طبری ویرا بشسته، وی گفت: نه ادبست که از یار خود پرسی که گوئی و کو بودی و درچهٔ؟ و هم او گفت: که صحبت اهل بدعت اعراض آرد از حق،

شیخ الاسلام گفت: کی از بندار ارگانی پرسیدند کی تصوف چیست؟ گفت: وفاء عهد شیخ الاسلام گفت: کی وفا برعهد آنست، کی چیزی بر دل گذشت او را، آن بکنی.

شیخ الاسلام گفت: کی وقتی عیاری فرا صوفی گفت: کی فرق میان ما ومیان شما آنست: که ماهر که بگوئیم بکنیم، و هر که شما بیندیشید، و بر دل گذرد بکنید. شیخ الاسلام گفت که مشایخ گفته‌اند: که پیشین خاطر کی بر دل گذرد از حق بود و دیگر از دیو. او فوا بعهدی اوف بعهدکم عقد آن بود که بدل و خاطر اندیشی، و عهد آن بود که بزبان بگوئی. هر دو را وفا کنی. بدان که طریق صوفیان بروفاست. صحبت با اللّه دو حرفست: اجابت و استقامت. اجابت عهد و استقامت وفا. چنانکه شریعت دینست، وفا اینانرا دینست در شریعت صدهزار فرمان بیش است و در حقیقت یک فرمانست. در وفا آمدی بپای، تا وران بمن آی. درک شریعت هزار سال بساعتی درتوان یافت. و درک ساعتی در حقیقت بهزار سال در نتوان یافت.

شیخ الاسلام گفت، که اسحق حافظ گفت، که علی یوسف شیرازی گفت حافظ: که شیخ بوالحسن جهنم همدانی گفت، که بندار ارگانی گفت: که اللّه تعالی معرفت خویش چیزی فرار هی دهد از بندگان خویش، که ار بنده با اللّه نه بآن معاملت کند، آن از وی نستاند و باو بگذارد حجت را، تا فردا وزو بآن حساب کند اما زیادت باز گیرد در زیادت در بندد.

شیخ الاسلام گفت: که هر که نه در زیادتست در نقصانست واین صعبست این قوم را. و بندار گفته: من لم یترک الکل رسماً فی جنب الحق لایحصل له الکل حقیقةً و هوالحق. و انشد بندار بن الحسین:

نوایب الدهرا دبتنی

و انما یوعظ الاریب

قد ذقت حلواً و ذقت مراً

کذاک عیش الفتی ضروب

ما مربؤس و لا نعیم

الاولی فیهما نصیب