انعی الیک قلوبا طال ما هطلت
سحایب الوجد فیها ابحر الحکم
انعی الیک نفوسا طاح شاهدها
فیما وراء الغیب فی شاهد القدم
شیخ الاسلام گفت اناراللّه برهانه: کی وقت جنید با ذوالنون، فرا فلیح بغدادی مجنون رسید، ویرا گفت: مرا بنه گوئی که این جنون تو از چیست؟ جواب داد:
حبست فی الدنیا فجننت
بفراقه من رسوم دارسات
«و دمن البیتان، انشدناه للمجنون»
شیخ الاسلام گفت: که بوالحسین هاشمی گوید: که من حاضر بودم که یکی از جنید پرسید: که دل کی خوش بود؟ گفت آنوقت: کی او در دل بود.
شیخ الاسلام گفت: که نه او در دل جاء گیر است قرب ازو در نعت تقدیر است. سخن نه بامنکران میرفت کی با جوانمردان میرفت. در دل یاد اللّه بود، و مهر اللّه بود و نظر اللّه بود.
شیخ الاسلام گفت: که دانی که دل کی خوش شود؟ که او ناظر بود. دانی که کی خوش بود؟ که او حاضر بود. قال اللّه تعالی: ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب و القی السمع و هو شهید.
والبد الطیب: دل خوش. حیوة طیبة وقتی خوش و زندگانی خوش.
انشدناه لنفسه:
الدارخالیه،الرحاح صافیة
والنفس صادیة والوصول مأمول
شیخ الاسلام گفت: کی زجاج ٭ پرسید جنید را از دوستی. جنید گفت: از اشارات میپرسی یا از دعوی میپرسی؟ گفت نه. گفت: پس از چه میپرسی؟ گفت: از عین دوستی.
جنید گفت: عین دوستی آنست: که ار خلق آن دوستداری، که ملک از ایشان دارد. و آن زشت دارد، عین دوستی اینست، دیگر همه حواشی ایذ پوست.
شیخ الاسلام گفت: کی احد حنبل گفت رحمت اللّه علیه: که کمینه چیز در دوستی موافقت است، و از عین دوستی نشان نیست، و عبارت را ازان توان نیست. ازل دوستی راستیست، و میانه مستی. و آخر نیستی.
وانشدناه لغیره.
بقلبی شیئیلست احسن وصفه
علی انه ما کان فهو شهید
تمر به الایام تحسب ذیلها
فتبلی به الایام و هو جدید
شیخ الاسلام گفت، کی زجاج ٭ گفت: خلق را ازین سخن گویم، اما عهد کردهام، که جز به بصیرت نروم.
شیخ الاسلام گفت: که امیرالمومنین علی کرم اللّه وجهه، بر مجلس حسن بصری بگذشت وی سخن میگفت خلق را. علی ویرا گفت: حسن! چه چیز نماید ترا ایذر؟ گفت: علم. «گفت» چه چیز بدارد ترا ایذر؟ گفت: ورع و تقوی.گفت: چه چیز فرو دارد ترا از ایذر؟ گفت. طمع. گفت سخن گوی! کی چون تو سخن باید گفت. یعنی ترا روا باشد کی سخن گویی که به بصیرت ای! از کتانی ٭ پرسیدند: کی مرد کی ازین سخن باید گفت؟ گفت: آن وقت کی از حق دریابد تا خلق از وی دریابد. قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی و لا تکن من الغافلین واغظ علیهم قولاً سدیداً قولاً بلیغاً. قولاً معروفاً.
و قال ذوالنون: اقبح الغفلة بالالباء والعلة بالاطباء والسلوة بالاحباء. شیخ الاسلام گفت: که عبداللّه بستی گوید، کی جنید گفت: ارمرد این سخنان ما از وراء هفتاد پرده قبول کند، آخر از اهل آنست.
شیخ الاسلام گفت: که آن هفتاد پرده باتواند. بزرگی گفت: که پیشین نشان و برکة، که اهل این کوی را ظاهر گردد، ولایت دل پدید آید در طریق آنست: کی مشایخ این کار قبول کند، و سخنان ایشان که اندرین کوی گویند خوش آید هر چند در نیابد.
همام حارث گوید که مرد فرا جنید گفت: کی پیران خراسان، بران یافتم، کی حجاب سه است: یکی حجاب خلق است، ددیگر دنیا و سدیگر نفس. جواب داد: این حجاب دل عامست دیگر خاص بچیزی محجوب بچیزی دیگر ایذ رویة الاعمال و مطالعة الثواب علیها و رویة النعمة.
شیخ الاسلام گفت: او که کردار خود بیند، دل او از اللّه محجوب بود، او که پاداش جوید بران و او که منعم بنعمت بیاورد یعنی بدیدن، دل او ازو محجوبست، نه کردار خود بین! که توفیق او بین! بر کردار خود و خود را در مجری قدر و خواست و حکم او بین! سزاءٍ حق او بین تا کردار فرا چشمت نیاید، و فضل او نه کردار خود، بامر او و بتوان خود بسنت. وانگاه از خود بمپسند تا آن خود بنه پسندی، ثواب طلب نکنی، خود همه منت او بینی.
واسطی٭ گفت: مطالبة الا عواض علی الطاعات من نسیان الفضل پاداش طاعات فرا چشم آمدن و طلب کردن ثواب، منة اللّه فراموش کردن است.
و هم واسطی گفت: ایاکم و لذات الطاعات، فانها سموم قافلة. و فارس بغدادی٭ گفت: حلاوة الطاعات والشرک سواء.
شیخ الاسلام گفت: کی تا از خود بپسندی، خوشت نیاید و لذت نیابی، و پسند از خود شرکست. طاعت بگزار، چنانک فرمانست بشرط علم و سنت، آنگاه از خود مپسند و به وی سپار، رپسند خود بروی دیو زن
اذا محاسنی اللائی اسر بهاهی
الذنوب، فقل لی کیف اعتذار
شیخ الاسلام گفت فی قوله عز و جل: یا عباد لا خوف علیکم الیوم الایه یخافون یوماً... الایه. جنید گفت کی فا بشران بن حامد گفتم: آن چه روز است؟گفت: از سه بیم بد نیست: یک خوف ماجری ددیگر خوف ماجنی، و سدیگر خوف اللقا. یکی بیم آنچ او را رفت در ازل، از بهر آنکه پوشیده، و او بنتوان دانست و بنه توان دید. و خوف آنکه چی بود. و چه خواهخد بود؟ وسیم بیم دیدار است.
شیخ الاسلام گفت: آن نه بیمست، که آن هیبت اجلال است مجنون عامری گفت:
اها بک اجلالاً و ما بک قدرة
علی ولکن ملاء عینی حبیبها
وانشدناه لنفسه
اها بک ان اها بک بعد علمی
بان مهابتی منکم نفور
فایاماً اقاسی بعد فیکم
فحبی صادق والخوف زور
و له ایضاً
اها بک الفوا بکم رهین
بنفسی الیوم محبوب مهاب
رضیت بما رضیتم ان تعادا
وان و صلا فقد عذب العذاب
وله ایضاً
اها بک لاقلی منی و لکن
اها بک هیبة الکلف الضنین
و کیف ورائکم ما عشت رائی
وحبک دینی و هواک دینی
جنید را پرسیدند: که فتوت چیست؟ گفت: انصاف طلب ناکردن قال اللّه تعالی، ولیعفوا و لیصفحوا انهم فتیه.
شیخ الاسلام گفت: فتوت بجوا مردی و آزادی زیستن است واخلق وواحق وواخود: آنچه واحقست: بتوان خود در بندگی بکوشی و آنرا پاداش و جزا نجویی، و از خود بنپسندی. وواخلق بعیب: که ار خوددانی یفگنی و برخود فضل دهی،و برادران خود را به ازان خواهی که خود را، و عیب ایشانرا، عذر و تاویل جویی و جرم بسوی خود افگنی و تسویل نفس خود و آرایش وی بنه پذیری.