خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۲۱ - و من طبقة الاولی باحفص حداد نشابوری الزاهد

شیخ الاسلام گفت: نام با حفص، عمرو بن سلمه، و گفتند: کی عمرو بن سالم، و گفتند کی کنیت دیگر داشت ابو محرز «و گفتند:کی نام وی عمر و بن سلمه است و این در ستر» و از نیشابور است از ربه کورداباد بر در نیشابور، روی استاد نشاپوریان بود یگانهٔ جهان. شیخ مومل پیر بوعثمان ٭ است و شاه شجاع ٭ بوی نسبت کند «یگانه بود» از ائمه این قوم سید. شیخ الاسلام گفت: کی وی نمونهٔ جهان بود در وقت خود، اللّه تعالی ورافرا نمود کی مرا چنین واید بود. و بوعمر و زجاجی ٭ گوید: کان ابوحفص نورالاسلام و فی وقته.

و قال المومل الجصاص الشیرازی: اعطی الجنید الحکمة، واعطی شاه الکرمانی الوجود، و اعطی ابوحفص الاخلاق واعطی ابویزید البسطامی الهیمان و باحفص رفیق احمد خضرویه است و بایزید بسطامی. شاگرد عبداللّه مهدی باوردی، صحبت کرده با شیخ علی نصرآبادی. مات ابوحفص فی سنة اربع و ستین و مائتین. و گفته‌اند در سنه سبع و سبعین درآن سال که احمد بن عبداللّه الخجستانی را بکشتند و گفتند کی در سنه تسع و ستین رفته، و پیشینه بیشتر گفته‌اند و اللّه اعلم فی وفاته اختلاف»

قال ابوحفص: حرست قلبی عشرین سنة ثم حرسنی قلبی عشرین سنة ثم وردت حالة صرنافیها محروسین جمعیاً. شیخ الاسلام گفت با حفص احداد گوید: کی هر که درین علم سخن گوید، یا این علم او را بکشد، یا دیوانه کند یا حکیم شود.

شیخ الاسلام تفسیر کرد: یا جان او بآن طاقت نیارد کشته گردد، یا علم او طاقت او نیارد، دیوانه شود. یا خبر او عیان شود حکیم شود این سه را چهارم نبود.

او که سخن حقیقت دزدیده گوید تا ترا بخود تقرب افزاید اللّه به عقل در دیده و گوشها ببرد تا دیوانه شود. و او که از یافت گوید، اما از خبر گوید نداند کی او را باید گفت. و کی باید گفت؟ و مردمان را ننگرد، نداند کی دامن سوخته را نباید گفت، و مطمین را بنواید گفت آن مرد سفاک است او در سر آن شود آن سخن را ورا بکشد.

و او که معانی می خبر می فراستاند و او خود در میان، و می‌سپارد و او در میان نه او حکیم شود. اگر خواهی که ایشان را باز شناسی که او سخن می‌گوید در دل نگر دل گواهی دهد که او کیست. با حفص گوید. کی حسن ادب ظاهر را عنوان ادبست باطن را از بهر آنکه مصطفی گفت : لو خشع قلبه لخشعت جوارحه، الحدیث.

شیخ الاسلام گفت کی با حفص به حج می‌رفت ببغداد آمد جنید پذیره آمد و با حفص پیر بود و شاگردان بر سروی بپای بودند و آداب نیکو می‌ورزیدند جنید گفت ویرا: این اصحاب خود را آداب ملوک آموختهٔ؟ گفت گوشیدن ادب ظاهر دوستان حق را، از ادب باطنست حق را

و انشدنا الامام لغیره

وقل من ضمنت شیاً طویته

الا وفی وجهه من ذاک عنون

بوعلی ثقفی گوید که با حفص گفت: من لم یزین احواله افعاله فی کل وقت بالکتاب و السنة و لم یهتم خواطره فلا تعده فی دیوان الرجال.

شیخ الاسلام گفت: کی با محمد آهنگر بود سید از شاگردان باحفص، از کویان نشاپور، بباحفص آمد با حفص ویرا گفت، که آهنگری میکن و فرا درویشان می‌ده و ازان هیچ مخور و خود را سوال میکن و میخور. بکچند چنان می‌کرد، مردمان زبان فراوی کردند گفتند: که آن حرص وی نگرید، که کار می‌کند و سوال میکند بجای آوردند، کی حال وی چونست، ویرا قبول بخاست دست برو کشادند باحسان. باحفص گفت: چون بجای آوردند آن حال، گفت: هنوز سوال مکن، که سوال بر تو حرام شد، از آنکه می‌کنی می‌خورد می‌ده.

شیخ الاسلام گفت: که وقتی مردی وی آمد، باحفص ویرا گفت ارقصد این طریق داری برو یکچندی حجامی کن تا نام حجام بر تو نهتد نه از ابتدا فراعارف بتو باز نهند. ارخواهی کن، ورخواهی مکن و باحفص دو بار آهنگری بگذاشت یک راه بگذاشت باز بآن گشت دیگر راه بگذاشت گفت: پیشین بار چون دست از کار بداشتم، کار دست از من بنه داشت. باوی گشتم تا وی دست از من بداشت پس بگذاشتم.

شیخ الاسلام گفت: بومزاحم پیر بوده سید از مشایخ پارس بوعبداللّه خفیف ویرا یاد کند در کتاب «اسمای مشایخ پارس، رحمهم اللّه علیهم در سنه خمس و اربعین و ثلثمائه برفت از دنیا، کذی فی التاریخ.

شیخ الاسلام گفت: کی وی به زیارت باحفص آمد، چون در رسید باحفص و اصحاب، خلاها پاک همی کردند و چنان بود که چیزی فتوح بوده بود، گویند که ده درم بود. گفتند که باین خلاها پاک کنیم.

باحفص گفت: که این ما کرده‌ایم، هم ما را پاک باید کرد، و آنچه فتوح است درویشان را بکار باید برد، کرفها برگرفته بودند که کس در رسید بباحفص، که ای شیخ! خویشتن فرو شوی و جامه درپوش! که شیخ بومزاحم در رسید «از پارس». گفت: اگر او آن بومزاحم است، کی من شناسم، مرا شاید که او مرا چنین بیند. در وقت بومزاحم در رسید، آن حال بدید سلام کرد، و در وقت جامه بسر بیرون افگند، و کرفه برگرفت و در کار ایستاد. قال ابوعمرو بن نجید: من کرمت علیه نفسه، هانت علیه دینه. و قال ابوالحسن البوشنجی الصوفی: من ذل فی نفسه رفع اللّه قدره، و من عزفی نفسه، اذله اللّه فی اعین عباده. و قال! ابراهیم بن داود القصار: من تعزز بشیء غیراللّه فقد ذل فی عزه و قال شیخ الاسلام: ما اعز اللّه عبداً بعزا عزله من ارید له علی ذل نفسه.

انشدنا الامام لنفسه

من اعتز بذی العز، فذو العز له عز

ومن لفتخر بدنیاه، فلا فخر و لاعز

الامر من ههنالامن ههنا. بوبکر زقاق گوید: که این کار کار کسی است کی اللّه تعالی بجان او مزبلها رفته بود

شیخ الاسلام گفت: که محمد عَلْیان سید بوده از این طایفه از نسا، شاگرد باحفص است، هر سال بباحفص حداد آمدی از نسا بزیارت در راه خواب نکردی و چیزی نخوردی و بر طهارت رفتی، چون طهارت بشکستی بنه رفتی تا طهارت کردی. شیخ الاسلام گفت: اگر او بباحفص می‌شدی، بی طهارت بتوانستی رفت اما او نه بباحفص می‌شد، شیخ الاسلام گفت کی شیخ احمد علی شعیب هر سال یکبار به خرقانی ٭ شدی بزیارت.

وقتی می‌شد در راه گرسنه بود، نان خواست و بخورد. چون در شیخ بوالحسن خرقانی شد، شیخ ویرا گفت: احمد این بار که بمن آیی، در راه جستی گری مکن شیخ الاسلام گفت در مناجاة: آلهی! این چیست، که دوستان خود را کردی؟ هر که ایشان را جست ترا یافت، و تا ترا ندید ایشان را نشاخت.