آوردهاند کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز میرفت، ماری عظیم بیامد و خویشتن را در پای شیخ میمالید و بوی تقرب مینمود. در خدمت شیخ درویشی حاضر بود، ازآن حالت تعجب میکرد. شیخ درویش را گفت کی این مار به سلام ما آمده است تو خواهی کی ترا همچنین باشد؟ مرد گفت خواهم. شیخ گفت هرگز ترا این نباشد چو میخواهی.