در آن وقت کی شیخ به نشابور بود پیرزنی حجرۀ داشت برزبَرِ خانقاهِ شیخ چنانک پیوسته شیخ را میدید، و مدام به مجلس ابوالقسم قشیری میرفتی و به مجلس شیخ نیامدی و استماع سخن او نکردی. اورا گفتند ای پیرزن آخر همه روز شیخ را میبینی و کرامات ظاهر او مشاهده میکنی و هرگز به مجلس او حاضر نمیشوی و به مجلس استاد امام میشوی پیرزن بدرد بگریست، گفت چگونه کنم، بدست من نیست،استاد امام را بمن نمودهاند و شیخ را بمن نمینمایند.