از چندین پیر نیکو سیرت شنیدم کی در آن وقت که شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز در نشابور بود جملۀ اصحاب فرق و ایمۀ مذاهب مرید شیخ گشته بودند و آن انکارها باقرار ها مبدل شده. قاضی ابوبکر حیرۀ کی از جملۀ ایمۀ کبار بود؛ و از جملۀ آن چهار ابوبکر کی در نشابور بودهاند و هرکه حرمت ایشان را بر خدای تعالی دهد حاجت وی روا شود، روزی این قاضی ابوبکر دعوتی ساخته بود و جملۀ ایمۀ فرق را بخوانده و شیخ ما را بخوانده، چون جملۀ ایمۀ و کبار جمع آمدند در مسئلۀ شروع کردند چنانک سنت فضلا باشد و از آنجا سخن به تفضیل مذاهب انجامید و هر کسی از فحول ایمۀ مذاهب در تقریر مذهب خویش سخنی میگفتند و هر طایفه بر حقّیقت مذهب خویش و بطلان دیگر مذاهب بحجتی تمسک مینمودند تا سخن دراز گشت و بمخلصی نمیرسید، بزرگان و ایمه برآن جمله قراردادند کی قرآن مجید و کتاب کریم را حکم سازند و به حکم نص و لارطْبٍ وَلایابِسٍ اِلّا فِی کِتابٍ مُبِینْ بر اندیشۀ هر مذهبی یکبار جامع قرآن باز گیرند چی آنچ از کتاب عزیز روی نماید جز به منزلت وحی نتواند بود وهیچ کس را در آن مجال طعن صورت نبندد. جامع قرآن بیاوردند و همه متفق شدندو ابوبکر را گفتند تو جامع بازگیر او گفت این مصحف منست و مجال این باشد کی کسی گوید کی او اوراق نشان کرده است پس بهر کسی اشارت میکردند تا همه اتفاق کردند کی به شیخ بوسعید باید داد کی اومردی صاحب حالست و چون اعجاز قرآن با کرامت او جمع شود آنچ از فحوی کتاب مجید کی جز حقّ نتواند بود روی نماید، از محکمات آیات بود نه از متشابهات کی در تفسیر آن بتأویلی محتاج باید بود. پس جامع قرآن بدست شیخ دادند، شیخ جامع بستد و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم تا این مذهب شافعی پای بر هیچ جای دارد و حقّ هست؟ و گفت هفتم خط از سوی دست راست و جامع باز کرد و به جمع نمود، اول کلمۀ خط هفتم این بود: وَیَسْتَنْبِئُونَکَ اَحقّ هُوَ قُلْ ایِ وَرَبِّی اِنَّهُ لَحقّ چون این آیت برخواند همگنان از اعجاز قرآن تعجب کردند و گفتند اکنون تمام شد، بدین اختصار کردیم و دیگر قرآن باز نگرفتند برای دیگر مذاهب..