در آن وقت کی شیخ بنشابور بود و از جوانب انکارها مینمودند و استاد امام هم از آن منکران بودو در آخرچون به مجلس شیخ آمد و آن انکار وی نماند گاه گاهی در اندرون استاد امام از راه آدمی گری اندکی داوری میبود. روزی در خدمت شیخ بکویی فرو میرفتند، سگی بیگانه بدانکوی درآمد، سگان محله بیکبار بانگ درگرفتند و در آن سگ افتادند و او را مجروح کردند و از آنجا بیرون کردند شیخ عنان بازکشید و گفت بوسعید درین شهر غریب است باوی سگی نشاید کرد. آن انکار و داوری بکلی از اندرون استاد امام برخاست و صفا پذیرفت.