شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز گفت کی صد پیر از پیران در تصوف سخن گفتهاند اول همان گفت کی آخر، عبارت مختلف بود و معنی یکی کی اَلتَّصَوَّفُ تَرکُ التَکَلُّفِ و هیچ تکلف ترا بیش از تویی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی ازو باز ماندی. شیخ گفت مشایخ و پیران گفتهاند هرچ خلق را شاید خدای را نشاید و هرچ خدای را شاید خلق را نشاید. وقتی از اوقات شیخ قرآن میخواند و در آخر عهد هرچ آیت رحمة بود میخواند و هرچ آیت عذاب میگذاشت. یکی گفت ای شیخ این چنین نظم قرآن مینشود:
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا میخورم امروز کی وقت طرب ماست
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست
پس گفت از آن ما همه بشارت و مغفرت آمده است و از آن ایشان عذاب پس درویش را چیزی در دل آمد، شیخ گفت و آن رغم انف ابی الدرداء و شیخ این لفظ بسیار گفته است. شیخ گفت ابوبکر واسطی گفته است کی: تَعَلُّقُ الخَلقِ بِالخَلقِ کَتَعَلُّقِ المَسْجُونِ بِالْمَسجُون شیخ گفت سایلی از پیری درخواست کی سخنی بگوی. گفت از علی تا ثری در قدرت وی ذرۀ هست و هر دانش کی هست بذرۀ از هستی خداوند نرسد، سخن گفتن در چیزی کی آن چیز ناچیز بود محال بود کی عبارت بدو نرسد. شیخ گفت آن پیر دیگر را گفتند کی سخنی بگوی گفت ماسِوی اللّه فَلَیْسَ لَهُ حقّیقَةٌ فَما ذا نُکَلِّم. شیخ گفت سهل بن عبداللّه گفته است کی: قَبِیْحٌ لِمَنْ یلبِسُ الْخِرْقَةَ وَ هَمُّ الارزاقِ فِی قَلْبِه گفت زشت باشد کی کسی خرقۀ درویشان درپوشد و اندوه روزی در دل وی بود و این قدر نداند کی اَرْزاقُ الْعِبادِ عَلی اللّه لایَقُوم بِها اِلّا فَضْلُه. شیخ گفت ما به نزدیک بوالعباس قصاب بودیم به طبرستان، چون درویشان به نزدیک او آمدندی هر یکی وایی و تمنیی، او گفتی خداوندا هر کسی را وایی باید و مرا وایی نباید و هر کسی را منی و مرا منی نمیباید ما را آن باید کی ما نباشیم.