محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۱۱

آورده‌اند که چون آن انکار از درون استاد امام برخاست، در درون استاد امام از سماع خانقاه شیخ بگذشت، در خانقاه سماع می‌کردند و صوفیان را وقت خوش شده و شیخ با ایشان موافقت کرده، استاد درانجا درنگریست، بخاطرش درآمد کی در مذهب چنین است کی هرک در رقص کردن گرد در گردد گواهی او بنشنوند و عدالت را باطل گرداند. دیگر روز شیخ را بدعوتی می‌بردند و استاد امام جایی می‌رفت، بر سر چهار سوی بیکدیگر رسیدند و سلام گفتند، شیخ گفت یا استاد مَتی رَاَیتَنا فِی صَفِّ الشُهود؟ استاد امام دانست کی این جواب آن اندیشه است که دی روز بر خاطر او گذشته است. آن داوری نیز از خاطر او برخاست. روزی دیگر استاد امام بر دَرِ خانقاه می‌گذشت و شیخ فرموده بود کی سماع می‌کردند و شیخ را حالتی بود و جمع را وقت خوش گشته بود و قوّال این بیت می‌گفت، بیت:

از بهر بتی گبر شوی عارنبو

تا گبر نشی ترا بتی یارنبو

انکاری از آن بیت بدل استاد امام درآمد و گفت اگر همۀ بیتها بوجهی تفسیر توان کرد، این بیت از آن جمله است کی این را هیچ توجیهی نتوان نهاد و شیخ برین خوش گشته است. این بر خاطرش بگذشت، اظهار نکرد و برفت. بعد از آن روزی استاد امام به نزدیک شیخ درآمد، چون بنشستند شیخ روی باستاد امام کرد و گفت ای استاد:

از بهر بتی گبر شوی عار نبو؟

تا گبر نشی ترا بتی یار نبو؟

بوجه استفهام، کی خود عارت نیاید که از بهر بتی گبر شوی و تا گبر نگردی یار تو نتواند بود؟ چون استادامام وجه تفسیر این بیت بشنید که با چنان خاطر و علمی کی او را درین راه بود،، اقرار داد که سماع شیخ را مباحست و مسلم، و در سر توبه کرد که بعد از آن بر هیچ حرکت شیخ انکار نکند. بعد از ان هر روز نزدیک شیخ آمدی یا شیخ بروی رفتی.