عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۲

پادشاهی عاشقی را گفت خواهی که من باشی گفت خواهم که من نباشم یعنی چون مرا از حریت من دل گرفته است بدان عوائق که تو بدان گرفتاری کی بنده شوم ای برادر عاشق باید که آزاد بود و بغم شاد بود آرزومند و دربند بود لعمری چون آرزومند او بود:

موقوف بجان اگر بمانی مانی

زیرا که چو در عالم جانی جانی

این نکته اگر نیک بدانی دانی

هرچیز که در جستن آنی آنی