عاشق خود را بدان هلاک کند که خود را جز عدم منتفی نداند ای درویش یافت مقصود در قدم است و از خود رستن در عدم چون بالوث حدوث بقدم رسیدن میسر نیست باری عدم و آنچه گفتهاند که شهود را خمود شرط راه است سر این سخن است:
در عشق اگر نیست شوی هست شوی
در عقل اگر هست شوی پست شوی
وین بوالعجبی ببین که از بادۀ عشق
هشیار گهی شوی که سرمست شوی