اگر آتش عشق دل عاشق نسوختی و بباد هواش برندادی بودی که عکس جمال معشوق در وی پدید آمدی و درین مقام اجتماع معشوق و عشق بودی در بیت الاحزان عاشق و سر بی یَسمَعُ و بی یَبصُرُ ظاهر شدی اما آن مقام درین عالم که سخن میرود ناتمام مینماید که زیرا خانۀ خراب را مالک چه دوست و چه دشمن چون عشق غیور خانه ویران کن جان است و سوزندۀ ارکان، حدیث وصل کردن با وی از خامی است همانابوصول رایات سلطان وصال عشق رخت بر لاشۀ وجود عاشق مینهد و از دروازه هستی بدر میکند و بصحرای عدم میفرستد سر رشته این معنی در ضبط نمیآید همانا این پیچاپیچ از شکن زلف معشوق است و دل را در آن شکستگیها میباید جست:
گفتم جانم گفت برماش طلب
گفتم که دلم گفت همانجاش طلب
گفتم عقلم کرد اشارت سوی زلف
یعنی که درین شکستگیهاش طلب