معشوق چون بهاستار عزّت محتجب بود و خود را بهکس ننماید بلکه کس را طاقت دیدار او از غایت ظهور او نبود درد عاشق بی درمان بود و محنتش بی پایان بود در شرح تعرف آورده است که چون محبوب در مکان نیاید و محب از مکان تجاوز نکند درد دل محب ابدی بود و اندوه جانش سرمدی بود چنانکه گفتهاند:
معشوقه چو خورشید گزینی ای دل
او بر فلک و تو بر زمینی ای دل
چون در برخود ورا به بینی ای دل
سر بر زانو بسی نشینی ای دل
وَحیدٌعَنِ الخُلّانِ فی کُلِّ بَلْدَةٍ
اِذا عَظُمَ الْمَطْلُوبُ قَلَّ المُساعِدُ