ذره از آن گاهی در نظر آید و گاهی نیاید که وجودش بین العدم و الوجود موقوفست گاه هم با آفتاب در عالم او حاضر شود و گاه از سایهی عدم درو ناظر شود. ای درویش نه همه نایافتن از کبریا و علو بود از غایت لطافت و دقت هم بود. یکی از بزرگی در دید نیاید و دیگر از خردی در نظر نیاید این به نسبت آن احقر بود و اصغر و آن به نسبت این اعظم بود و اکبر اما هر دو در نایابی برابر باشند:
پیری دیدم ز عشق در غرقابی
وز گریهی خود بکرد او گردابی
گفتم که ز بهر کیست این گریهی تو
گفتا که ز بهر دلبر نایابی
نادیدن از فرط قرب بود و دیدن از نَحنُ اَقرَبُ. برای دیدست نادید و این رمزی عجب است.